سلامتی از رضایت شغلی مهم‌تر است.

می‌گویم دلم برای اتاق عمل تنگ شده است. اینکه هر روز، بی آنکه کاری انجام بدهم که ارضایم کند، صبح تا ظهر بنشینم پشت آن میز سفید چوبی و مدام اعدادی را وارد کنم و اعدادی استخراج کنم خسته می‌شوم. دلم برای دونده‌گی‌های اتاق عمل تنگ شده است. برای شلوغی‌ها، دردسرها، اتفاقات‌اش. محل کار جدیدم خشنودم نمی‌کند. هیچ کار واقعی انجام نمی‌دهم یا اینطور فکر می‌کنم. هیچ لبخندی که روح‌م را سرشار کند، تشکری که لبخند بنشاند گوشه‌ی لبم. گریه‌های امیدبخش نوزادی که با دست‌های تو جانی دوباره گرفته است. یا باز شدن چشم‌های بیماری که برای برگرداندن‌اش دلهره کشیده‌ای، هیجان و استرس. یا شنیدن تعریف‌ها، دیدن اینکه چقدر مفید بوده‌ای. چطور مفید بوده‌ای، اینها کارهای واقعی هستند. کار واقعی باز گرداندن زندگی‌هاست، برقراری‌ی حیات. نه بازی با اعداد و ارقام. این مرا راضی نمی‌کند. بعد از این همه مدت نتوانسته‌ام با کارم ارتباط لازم را برقرار کنم. کارم را انجام می‌دهم، هنوز هم تُند و سریع. هنوز هم می‌توانم کاری کنم که آقای پ.م بگوید:«کم آوردم! پنج ماه بود نمی‌توانستم این مشکل را حل کنم!» [با اینکه هیچ آشنایی با برنامه Lp ILp ندارم!] هنوز هم می‌شود سریع متوجه فرایندها بشوم. ولی اینها ارضایم نمی‌کنند. به هیجانم نمی‌آورند. اینها زنده نیستند. یک مشت اعداد تکراری، یک مشت برنامه‌ی نرم‌افزاری زبان نفهم و بی‌روح که نمی‌توانی صدایشان بزنی، لمس‌اشان کنی. دلم شلوغی و استرس اتاق عمل را می‌خواهد. دلم جیغ و داد نی‌نی‌هایی را می‌خواهد که امید به زندگی را در وجودم می‌چکاند.

دلم سر و کله زدن با دانشجوها را می‌خواهد. کل کل کردن با رزیدنت‌ها. دلم نگاه‌های تحسین‌آمیز و متعجب‌اشان را می‌خواهد. دلم احترام و تقدیرشان را می‌خواهد. دلم لبخند معصوم پیرزنی را می‌خواهد که شرمگینانه پانصد تومنی ــ که از دخترش گرفته بود ــ را بگذارد کف دستم. یواشکی. که یعنی تشکر کند. که مراقب‌اش بودم. که لبخند می‌زدم. که از نگهبان خواستم بگذارد دخترش بیاید داخل ریکاوری برای دیدن‌اش. دلم لذت آن شکلاتی را می‌خواهد که به اتفاق مریم با آن پانصد تومنی خریدیم و خوردیم. دلم می‌خواهد به اتاق‌ها سر بزنم، رگی بگیرم. دستگاهی را راه بیاندازم. دارویی آماده کنم. نوزادی را احیا کنم. آریتمی‌ها را تشخیص بدهم. دلم می‌خواهد تنها کسی باشم که قند خون بیمار دیابتی را در طول هشت ساعت زیر بیهوشی بودن، ثابت نگه‌می‌دارد. تنها کسی که خوب بلد است تعادل مایع و الکترولیت را برقرار کند. تنها کسی که بدترین و بهترین رزیدنت‌ها هم با او با احترام رفتار می‌کردند. دلم می‌خواهد همان جعفری باشم که بداخلاق‌ترین مترون او را که می‌دید لبخند می‌زد، آب زیر کاه‌ترین سوپروایزرها پیش‌اش موش می‌شدند. همان جعفری که دکتر ک.[مدیر بیمارستان] بگوید جایی نشد بروم و تعریفی از شما نشنوم و سفارش‌ات نکنند. دلم همین اتفاقات پُرهیجانی را می‌خواهد که فقط در اتاق عمل رخ می‌دهند.

دلم غرور بهترین بودن را می‌خواهد.

دلم غرور مؤثر بودن را می‌خواهد.

دلم غرور آپ تو دیت بودن را می‌خواهد.

دلم می‌خواهد بچه‌ها یواشکی بیایند و بپرسند فلان مورد چی بود؟ من توضیح بدهم و بروند و پُز بدهند پیش دکترها که یعنی خودمان بلد بودیم! بشنوم و لبخند بزنم. ببینم و لبخند بزنم. دلم می‌خواهد مسئله طرح کنم و دانشجوها را بفرستم دنبال جواب. گیج‌اشان کنم. بروند سراغ کتاب‌ها. بخوانند [که نمی‌خواندند!] فردا اول صبح بیایند پیش من، جوابی که پیدا کرده‌اند را ارائه کنند، بگویم چرا؟ و این چرا همیشه باشد و عصبی‌اشان کند. که یعنی نخوانده‌اند. از کسی گرفته‌اند. بگویم بخوانید. هر روز. همیشه بخوانید. یک پرستار خوب باید بلد باشد. قبل از دکترها متوجه شود. اصلاً کار پرستار همین است. اگر نتواند پرستار نیست. دلم بهترین بودن می‌خواهد.

دلم می‌خواهد تنها کسی باشم که دوز داروها را از بر بود. تنها کسی که رزیدنت‌های تازه‌کار کتابی نتوانند از کارش ایراد بگیرند. کتابی‌تر از خودشان باشم. تنها کسی باشم که مجرب‌ترین پزشکها نتوانند ایراد بگیرند. تجربی‌تر از خودشان باشم.

اعداد مرا ارضا نمی‌کنند. پشت میز نشستن. داده پردازی کردن. تایپ کردن، با ارقام و برنامه‌ها سر و کله زدن راضی‌ام نمی‌کند. بعد از این همه ماه، نتوانسته‌ام با کارم کنار بیایم … دلم می‌خواهد برگردم اتاق عمل. کاش می‌شد صبح بیدار شوم، ببینم از ام.اس خبری نیست. ببینم پاهایم مشکل ندارند. لباس بپوشم، بروم بیمارستان. اتاق عمل. موقع خارج شدن از رختکن کلید چراغ‌ها را بزنم و بچه‌ها یک صدا بگویند «جعفــــــــــــــــــری!!!» و من بخندم. بخندم و روز را با خنده آغاز کنم. ننالم. کار را به نحو احسن انجام بدهم. سال‌ها. طوری که هیچکس یادش نباشد این کسی که همراه‌اشان سخت کار می‌کند، یک بیمار ام.اسی است. می‌گویم خانم هـ. دلم برای اتاق عمل تنگ می‌شود. می‌گوید سلامتی‌ات مهم‌تر است، جز سلامتی‌ات به هیچی فکر نکن. «سلامتی از رضایت شغلی مهم‌تر است. هست؟»

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* می‌گویم کاش توی استخرها ماهی هم نگه می‌داشتند. چه کیفی می‌داد زیر آبی بروی، دنبال‌شان کنی، بگیری‌شان!

** فیلم‌های «فرانکی عزیز» و «آخرین تدوین‌گر» فیلم‌های خوبی بودند که در چند روز اخیر از شبکه چهار پخش شدند.

TFCCP.jpg image by 476352oop

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.