اول به جناب من و برخی فقهای تازه به دوران رسیده:
به این نتیجه رسیدهام که آدم باید خیلی طفلکی باشد که فکر کند، وقتی سوسن جعفری مینویسد: «خارجکیها را زیاد بلد نیستم ولی آقایی که در فیلم «مسیر سبز» بازی کرده است و آقای روسی که …» نمیداند اسم بازیگر اولی «تام هنکس» است و اسم آقای دومی Innokenty Smoktunovsky ! مثل همان طفلک معصومی که بعد از انتخابات آمد برایم نوشت تو اصلاً میدانی موتیفات یعنی چی که مینویسیاش؟ و البته خودش حالیاش نبود که ابداً کلمهی موتیفاتی وجود ندارد و اصل کلمه «موتیف» است که من جمع عربیاش بستم چون خوشام آمده! و بارها و بارها از همان اولین موتیفاتی [مربوط به چندین سال قبل] که نوشتهام، برای کنجکاوها توضیح دادهام که ماجرا از چه قرار است! خواستم توضیح داده باشم که علت اشارهی من به عنوان فیلمها، و نه اسم بازیگرها، بازگو کنندهی این است که اولینبار اینها را در کدام بازی دیدهام! نه اینکه اسماشان را بلد نیستم!
این از گلایه!
بعدش هم این داستانهای کوتاه را بخوانید و حالاش را ببرید! به رسم سبک نوشتاریی نویسندهاش تایپ کردم یک وقت فکر نکنید من سوات ندارم!
۱. «اسب نازنینم به من سلام میکرد، او میگفت: سلام دوستم حرف مرا میشنوی میگم که الناز جان سلام الناز نازم بیا به من سوار شو بیا با من گردش کن بیا بیا بیا بیا اِه اِه اِه اِه ایهیهی ایهیهی ایهیهی ایهیهی ایهی ایهی ایهیهی جانم اسبم چی میگی اسب من جواب نمیده دوباره بپرسم یا نپرسم …»
۲. «یک روز صبح یک دختری بود که فکر میکرد از همه زیباتر بود اما او اشتباه میکرد چون پنج خال داشت بدن او پُر از سوسک بود چون سوسکها را دوست داشت هر سوسکی را که میدید آن را برمیداشت آن را میبوسید و میگفت: «این هم یک سوسک دیگر» و آن را به بدن خودش جا میکرد و دوباره دنبال سوسک میرفت او هزار تا سوسک در بدن داشت و همیشه در رختخواب سوسکها میخوابید خلاصه او همهی سوسکها را جمع میکرد و با آنها آدمها را میترساند آدمها از دست او خسته شده بودند خلاصه اسم آن دختر هم خیلی بد است اسم او اشکان است. آنقدر سوسک جمع کرده بود که سوسکها پنجاه تایشان مرد او خیلی ناراهت بود چون چهل تا سوسک مانده بود. او همیشه به قبر آنها میرفت گریه میکرد زار زار و دعای خیلی خوبی برای آن میخواند. بلخره یک سوسک هم نماند او آنقدر گریه کرد که دیگر سوسکی را ندید چون آنها با او قهر کردند و رفتند او دیگر پشیمان شد هر سوسکی را دید که توی قفس استند آنها را آزاد کرد و سوسک ها از او تشکر کردند آنها همیشه به زیارت او آمدند اکان هم خیلی خوش هال شد و آنها را بوسید و گفت خداحافظ.
پایان»
آیلین ق. (+)
کلاس اول ابتدایی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فکر کنید که دفترچه بیمهای ندارید و قطع به یقین سرماخوردهاید! و سرماخوردگی همان و عود علایم ام.اس همان. ما اکنون در چنین وضعیتی گرفتار آمدهایم!
** خدایا … کمکام کن! مبادا به کاری دست بزنم که عدهای با ارتکاب آن، خوشبختیی کوچک مرا از من گرفتند.
*** من عجیب عاشق سرودهای انقلابی هستم. اینکه بخواند: ایران ایران ایران، خون و مرگ و عصیان …