چند روز پیش [شاید هم بیشتر از چند روز پیش] پرند عزیزم، دعوتم کرده بود به یک بازی سخت. اینکه پنج تا وبلاگ را انتخاب کنم و پیشبینی کنم، پنج سال بعد، صاحب وبگاه، در چه حال و روزی به سر میبرد. انصافاً خیلی سخت است اینکار. اولین دلیلش اینکه من نود در صد از دوستان وبلاگیام را از نردیک دیدهام و به هر ترتیب میدانم چیزهایی که ممکن است در این پیشبینیها، داخل شوند که باعث بروز سوءتفاهمهایی بشود. دوم اینکه، از آنجاییکه اینجانب یک پا رمّال تشریف دارم و بهمنی میباشم و حس هشتاد و نهم دارم، لذا ممکن است، نود و نه درصد آنچه پیشبینی میکنم واقعاً حادث شود، در نتیجه آگاهانه سعی خواهم کرد، خیلی خیلی وسواس به خرج بدهم در این پیشبینی و یکجورهایی در رو در بایستی قرار بگیرم و اینطوری، نچسب بشود پیشبینیام! و خیلی دلایل شخصی دیگر مانع میشود از اینکار.
نیلوفر هم، دعوتام کرده است به یک بازیی سختتر دیگر. اصل بازی گویا معرفی هفت کتاب تأثیرگذار زندگیامان بوده، که طلسم عزیز تغییراتی داده است و نیلوفر هم ادامهاش داده است و رسیده است به من. البته حس میکنم قبلاً از طرف محسن حاتمی دعوت شده بودم به یک همچون بازی. از آنجایی که من در انتخاب کتابهایی که میخوانم، پایبند هیچ قاعده و قانونی نیستم و الله بختکی است خیلی، و نشده است که صرفاً به واسطهی علاقهام به یک نویسنده، کتابهایش را خوانده باشم، یا به خاطر کتابی مشخص و تأثیرگذار، علاقمند شده باشم به نویسندهای خاص، لذا شرکت در این بازی سخت میشود.
[لب کلام اینکه بابا بلد نیستم مثل شماها تمیز و خوشگل بازی کنم!]
خوب، از آنجایی که یک عدد سوسن جعفری هستیم که میخواهیم حال و هوای این وبلاگ را عوض کنیم، و تغییری کوچک هم در حال و هوای خودمان بدهیم، لذا، یواشکی، بازی پرند را تغییر کوچکتری میدهم و از بین وبلاگهایی که در جمع دوستان، لینک شدهاند، «هفت» وبلاگ را انتخاب میکنم، هفت وبلاگی که سوای اعتقادات و فرهنگ و اختلافات از هر نوع و رقماش، ممکن نیست [حتی اگر روزی خواسته باشم، کل لینکها را پاک کنم،] پاکاشان کنم را معرفی میکنم:
۱. آهو نمیشوی به این جست و خیز، گوسپند! [مُشک آن است که خود ببوید یعنی این!]
۲. آهستان [خصوصاً جر و بحثهای فضای کامنتینگاش]
۳. یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم [توضیحی برای توجیه احساسم ندارم]
۴. قوزک پای چپ یک زرافهی ایدهآلیست که در یک عصر پاییزی سیگارش تمام شده میخارد (+) [تکههایی که انتخاب میکند و البته کتابهایی که معرفی میکند، در نوع خود معرکه است.]
۵. روزهای فیلتر نشده یک دختر [آنقدرها هم مقید نیست به فیلتر نکردن]
۶. یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی [وقتی با شخصیت قوی و غنای روح و جان این دختر آشنا شوی، دیگر نمیتوانی نخوانیاش]
۷. راز پویان [از قدیمیترین وبلاگهایی است که میخوانم]
[ترتیب علاقمندی رعایت نشده است.]
در مورد هفت کتاب:
۱. مجموعه داستانهای صمد بهرنگی [خصوصاً ماهی سیاه کوچولو و محبت ناغیلی (داستان محبت) که به زبان ترکی خوانده بودماشان.] داستانهای دوران کودکی. دوران خوابهای شیرین. آرزوهای گزاف.
۲. مجموعهی نفیس و اورجینال کتابها و نامهها و مقالات دکتر علی شریعتی به میمنت همت برادر بزرگه در راستای خریداری و نگهداری مثل تخم چشم این مجموعه گرانبها.
توضیح اگر بدهم، تکرار مکررات خواهد بود، ولیکن … خوب علی بابای عزیز روزهای نوجوانیام است که در ارتداد، آنقدر آزمودهام کرد تا شیرینی دستیابی به حقیقت و ایمان و یقین را بچشم.
۳. مجموعهی سه جلدی کمدی الهی دانته [برزخ و دوزخ و بهشت] تا تکلیفم برای همیشه با جنایات و مکافات و سومین اصل ابتدایی [معاد] و چهارمین اصل ثانویی [عدل] ایمانیام یکسره شود.
۴. از جناب آقای جورج اورول، با آن سابقهی درخشان (؟) سیاسیاش، قلعه حیوانات و ۱۹۸۴ تا برای همیشه تکلیفم با دنیای سیاست روشن شود.
۵. رمان شگفتانگیز «کوری» از ژوزه ساراماگو. تا به ژرفترین، حقیقیترین و تلخترین زوایای تاریخ بشریت، فلسفه و حکمت داستان خلقت انسان سفری عمیق، جاویدان و تکرار ناشدنی داشته باشم.
از همین نویسنده، «بینایی» ادامهی رمان کوری را نیز خواندم که متأسفانه جالب و تأثیرگذار نبود. [و مثل همیشه، هدیهاش کردم به دوستی]
۶. چند رمان و یک مجموعه داستان کوتاه از ویلیام فالکنر، نویسنده محبوبم و تنها نویسندهای که در نوشتههایش، ته مزهای حقیقی و گزنده و مستمر را حس میکنم و [بعد از صادق هدایت و جلال آل احمد،] تنها نویسنده[ی غربی] است که تقریباً تمام کتابهایش را خواندهام.
۷. «دل ِ تاریکی» نوشتهی جوزف کنراد و با ترجمهی گیرای صالح حسینی، علاوه بر قدرت و سترگی و شگفتی قلم نویسندهاش، از این لحاظ که تنها کتابی بود که شش ماه از زندگیام را صرف خوانش۱۹۰ صفحهاش کردم، برایم ماندگار و تأثیرگذار بود.
از او، لرد جیم را نیز خواندهام.
***
الف: کتابهای زیادی خواندهام که اکثریت آنها، تأثیرات عمیقی در شکلگیری و انسجام فکریام داشتهاند، مانند: پیشگویی آسمانی و بصیرت دهم از ردفیلد، بعل زبوب[که پیریزی سریال عظیم لاست گرتهای ناوفادارنه از این داستان ویلیام گلدینگ بوده است]، کلبه عمو تُم و خرمگس و خزه و … حتی ایلیاد و اودیسه، ولیکن، آنهایی که نام بردم، کتابهایی هستند که کلیت ساختار فکریام را مدیون ِ آنها و نویسندههایشان هستم.
ب: اگر بنویسم عالیترین و متعالیترین کتابی که در عمرم خواندهام، قرآن مجید است، ممکن است حمل بر ریا شود. ولی واقعیتی است که نمیتوانم از گفتنش خودداری کنم.
ج: جالب است که اسم هیچ کتاب شعری نیست نه؟ ولیکن، با همه اکراهی که از خواندن شعرجات(!) دارم، گاهی شعر هم میخوانم. و تنها کتاب تنها شاعری که خواندهام، کلیات جناب سعدی (قب) است.
د: دوست دارم از اولین کتاب غیر درسی که در هفت سالگی خواندم هم اسم ببرم: «برای من، برای ما، برای دیگران» از دکتر علی شریعتی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* نمیدانم از چه کسانی اسم ببرم، ولیکن هر کسی از دوستان عزیزم که تمایل داشتند میتوانند در یکی از دو بازی و حتی، در هر دو بازی شرکت کنند!
** امروز حالم بهتر بود. امروز فقط دلتنگ بودم و چیزی روی سینهام سنگین بود ولی گریه نکردم.