بوسه به بوسه جدایی را عقب انداخته‌ام*

همه‌اش سر این است که موسیقی روح خلقت است. جانی که می‌تپد. اصل هستی است. موسیقی که باشد، من می‌شود نقاش باشم. قلمو دستم بگیرم و این بوم کوچولو را غرق زندگی کنم. روی انحنای مبهم و نرم گردن دختر برقصم. در کش و قوس دلنشین آبی که تا زانوان برهنه‌اش گردن می‌کشد. می‌توانم رنگ بسازم. می‌توانم این نقش ناقص ماه‌ها روی سه پایه مانده را تمام کنم. که صاحبش، صاحب تمام شده‌اش احتمالاً، دیگر فراموشش شده است قرار بوده است من چنین هدیه‌ای بدهم روزی به مناسبت سال نو و بعد تولدش و بعد سالگرد ازدواجش و الی آخر!

همه‌اش سر این است که موسیقی روح کلمه است. یا نه. بالاتر حتی. موسیقی خود کلمه است. که ابتدا کلمه بود و جز کلمه نبود. که بشود در فراز و فرود ِ گنجایش کلماتی که از هستی گسترده‌ترند، دستی افشاند، پایی کوبید. سماعی کرد. سماع بود. که بشود نوشت و از نوشتن، نقشی زد و طرحی آفرید و تابلویی کشید و عکسی ساخت حتی … که نیمه شب، آتش شود به جانت. آتشی بگیرد به دامنت. سوزنده. ملتهب. جانکاه.

همه‌اش سر این است که تو، موسیقی‌ می‌شوی. وقتی دلتنگی زخمی می‌شود به جانم، به دلم. که اینقدر دوری که نشود دستانم را رها کنم میان دستانت. که از آسمان وسیع‌ترند. که سر بگذارم میان سینه‌ات که از قرار آسوده‌تر است. که چشم‌هایم را که شاید گشودم، سرت میان دست‌هایم باشد. مست و دیوانه. که زنجیر شوم به قامت نمازت. که دل بسپارم به احتیاط سجده‌هایت. گُم شوم در برکت قنوتت. که صدایت، شّره شود در رگ‌هایم. در خواب عبوس آخر هفته‌های دلگیر و گرم و ملتهب بیدار شوی. صدا شوی. موسیقی. نوازش. ساز شوی. آواز.

من نیاز شوم. ناز …

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* هی سرمه! ویران می‌کنی‌ام … ویران! (+)

** بوک استور، منتقل شده است به منزل جدید … با سبک و سیاق جدیدتر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.