همهاش میتواند یک خواب باشد. زندگیات میتواند یک رویای کوتاه سی ثانیهای باشد حتی. رویایی در بیداری شاید. آدمهایی که [با عناوین مختلف] در زندگیات بودهاند و هستند با تمام حرفها و اتفاقات و بازخوردهای همراه خود میتوانند در کسری از ثانیه مرور شوند. آنوقت تصور اینکه سی سال، سی تا سیصد و شصت و پنج روز با تمام مخلفاتش را صرفشان کردهای، حالا کمتر یا بیشتر، موازی با هم یا در تقابل با هم، حزنآور است. اینکه برای هر کدام ِ آنها، بالاتر از شأن و موقعیت ِ انسانیاشان زمان صرف کرده باشی، حتی یک دقیقه بیشتر از ظرفیتش تلخ است.
همانقدر که تصور اینکه زمان کمتری را برای «خودت» صرف کردهای، گزنده است. تصور اینکه در غمها و شادیهای کسانی «شریک» بودهای که «نفمیدند»، برایشان تلاش کردهای، زحمت کشیدهای، «سعی کردهای عظمت در نگاهِ تو باشد»، چه مادی و چه معنوی، «خرج» کردهای برایشان، غم کوچکی، خیلی کوچک مینشیند روی سینهات. سنگین. بعد بروی و توی آینه به خودت نگاه کنی و به خودت لبخند بزنی و بگویی:«برایت کم گذاشتهام رفیق!»
ولی، خوبیاش این است که تنها سی سال صرف کردهام. سی تا سیصد و شصت و پنج روز، با تمام سالهای کبیسهاش و آن یک روز زیادیاشان. یعنی باز هم ده سال از خسرو جلوتر هستم. ده سال جلوتر از خسرو از خواب بیدار شدهام و ده تا سیصد و شصت و پنج روز هم برای خودش رقمی است. حتی اگر بشود همین ده سال را صرف ِ خودم کنم، صرفِ «تو»؛ برندهام.
آن شب هم گفته بودم که تصمیم بزرگی گرفتهام. تصمیم خیلی بزرگی است و البته کلی هم زمانبَر خواهد بود. ولی مدیریت زمان، کاری است که خوب بلدم. کافی است، یک شب، دوباره بدخواب شوم و دراز بکشم و دستهایم را روی شکمم، به هم قلاب کنم و چشمهایم را روی هم بگذارم و فکرم را رها کنم تا در گسترهی هستی پرواز کند. از آن بالا، نقشهای از بودنم رسم کند. نقشهای اصولی و همه جانبه. از نقصانها و کمالات. از هستها و نیستها. از بایدها و نبایدها. بعد اینکه خوابم ببرد یا نه، چندان فرقی نمیکند. مهم این است که وقتی بیدار شدم، خوب میدانم چه باید کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ناصر خسرو قبادیانی که معرف حضورتان هست. او چنین فرموده است: «گه نرم و گه درشت چون تیغ/پند است نهان و آشکارم/ با جاهل و بیخرد درشتم/با عاقل نرم و بردبارم»
** این مرا یاد «تهوع» میاندازد. یاد «آنتوان روکانتن»، یاد ساعت «سه».