آستارا هنوز هم برای من یعنی «نیلوفر». یعنی بیست و یکم مهر ۸۸ (+)، نشسته باشم روی صندلی اتوبوسی که سلانهسلانه، از پیچِ درهها میگذشت و سنگینیی مه که انگار روی تنِ خود آدم باشد. از جادههای باریک و درختهای باریک و بلند و بینهایت سبز سمتِ چپ، کوه سبز اندود سمتِ راست. یعنی اضطرابِ دیدنِ همزاد.
یعنی خیابانهای خلوت. سقفهای شیروانی. یعنی گلدانهای بنفشه آفریقایی پشتِ پنجرههای پوشیده با پردههای سفید. یعنی خانههای خاکستری. یعنی حاشیه نارنجی خیابانها. یعنی بوی شور دریا و ماسههای تُرد. یعنی پاهای برهنه غرقه در موج. نشاط بیپایان. خندههای سرمست. خوابهای شیرین شبهای بعد از گردش تنگِ غروب کنار ساحل. تن به هوای وزان از سمتِ دریا سپردن. یعنی گردش یک عصرگاه قشنگ با نیلوفر و ثمین. یعنی ژله خریدن. بستنی خوردن. پیادهروی توی خیابان شریعتی. متلکهای ثمین. بوقِ ماشینها. یعنی خندههای بی غل و غش. دوستیهای نازنین. آش دوغ خوردن کنار خیابان. شیطنتهای نادیا و هانیه. یعنی صبح روز تولد همزادت، کنار دریا نان باگت و پنیر خامهای بخوری. با جیغ و داد. سر به سر کفشدوزکی بگذاری، روی شنهای ساحل. دنبال گوش ماهی بگردی … به قول سهیل، آن روزهای بعد از کـ.ودتا …
آستارا، امروز صبح با بابک (+) و بیشتر با سهیل (+) و مهدی (+)، طعم دیگری دارد برایم. بار دیگر، فرصتی اگر دست داد، توی خیابانهایش که بگردم، به خانههایش که نگاه کنم و به آسماناش، کنار دریایش که قدم بزنم، طور دیگری خواهد بود آستارا، برای من.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فرق دارد تعریف جنده با خانم محترم (+)
** من کِی گفتم که دیگر هرگز سمتِ نویسندهای همچون بورخس نخواهم رفت؟ هوم؟!
سلام
در یک جستجوی تصادفی داشتم سهیل رو گوگل میکردم رسیدم به این نوشتار
آدرسی که به سهیل اشاره کردی در این پست، دیگر سهیل اونجا نیست.
آدرس رو تصحیح کن روی این
http://soheil.tv
با سهیل خیلی کارهای دیگر هم میکنیم. با این که هر کدام در یک شهر غیر از زادگاهمان سکونت داریم، ولی با هم کارهای جالبی میکنیم.
به قول معاون کلانتر در تیتراژ پایانی … به زودی با یه برنامه کااااااااااملا جدید بر می گر دم!