امروز
هم برای سحری خواب ماندیم هم برای سر کار رفتنِ امیر! یعنی هی به این آقامون میگویم
اینقدر آهنگِ زنگِ موبایلتان را عوض نکنید خوب! گوش نمیدهد که! نصفِ شب یک آهنگِ
محزون و عجیب و غریبی مدت مدیدی روی مخم بود! توی خواب بودم البته! بعد توی خواب
و بیداری گفتم «امیر این صدای چیه؟ آلارم گوشیته؟ خفهاش کن تو رو خدا!» بعد در
همان خواب و بیدار دیدم امیر با آلارم گوشیاش صحبت کرد بعد تیز بلند شد دوید سمتِ
آشپزخانه! فهمیدم فقط هفت هشت دقیقه تا اذان وقت هست، نشد غذا گرم کنیم، شیر و
خرما و گردو خورد. بعد تلویزیون داشت اذان پخش میکرد و من داشتم گیم بازی میکردم
و امیر داشت وضو میگرفت که باز آلارم مذکور صداش بلند شد! مادر شوهر جان بود، میخواستند
مطمئن شوند بیدار شدهایم. گفتم حالا که اذان دارد پخش میشود! گفتند چی؟ اذان
نیست که! دعای سحر میباشد!
بعله!
پدرشوهر جان زده بودند یک کانال اجنبی یا هر چی و نگو آنجا هنوز داشتند دعای سحر
میگفتند و مادرشوهرجان لاالهالاالله گویان و «فاطمه نخور» گویان، خداحافظی کرده
ناکرده گوشی را گذاشتند!
خوب
صبح هم امیر با اینکه من یکبار بیدارش کردم، خواب ماند و ایضاً بنده و تازه ساعت
۱۰:۳۰ بیدار شدم دیدم ای داد و بیداد! چی شد؟ هیچی دیگر! نرفت سر کار و تا الآن
شونصد تا فیلم گذاشته دیدیم و خفه شدیم کلاً! البته من مثمرثمرتر بودم و کلی ترجمه
کردم و چیکن بیفاستراگانف طبخ نمودم مشتی! تا شوهر جان که نشد سحری خوب بخورد،
افطاری دلی از عزا در بیاورد و حال کند از چنین همسر هنرمندی! [البته امیر هم این
فیلم سیلویا پلات را برای دوست جانِ ما احسان (+) رایت فرمود تا برایشان پُست کنیم! بد
نبود کلاً!]
بعدش
هم میرویم سینما! اینکه چه فیلمی نمیدانم! برگشتم، حالش بود مینویسم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*یادتان
باشد تاریخ دهم یا یازدهم ماه مبارک رمضان دوست داشتید نداشتید مهم نیست، حتماً
بنشینید ماه عسل را ببینید! بعداً میگویم چرایش را!
همین!