- از پشتِ پرده میآید بیرون (+). پرده همان پردهی سبز رنگی است که در ریکاوری آویزان بود و موقع استراحت میکشیدماش و بعد جمعاش میکردیم. توی اتاق عمل ساختمان قدیمی. همان لباسهای چروکِ استریلشدهی سبز رنگ تناش است. همان شکلی که بود. یک ماگِ سفید، شبیه لیوانی که آن سال من داشتم در دستش است. مرا که میبیند میگوید «سلام دوستِ بهشتیی من!» بغلش میکنم و گریه میکنم. میگویم حالت چطور است؟ میگوید دیگر درد ندارم، ولی درد داشت، دستش را روی شکماش مشت کرده بود و خطوط رنجوری روی پیشانیاش بود. مینشینیم و او دارد با خنده و گاهی با خشم از چیزی صحبت میکند. من همراهِ آزاده توی راهروهای بیمارستان قدم میزنم. آزاده میگوید عروسی کسی است. هم میدانم خودِ اوست و هم صاحبِ عروسی. مریم مدنی نشسته است بالای سر خانم خلیلپور که ماسک اکسیژن روی دهانش است. من میروم جشن عروسی که دعوت نشدهام. میبینم آزاده عروس شده است و پسرش هم کنارش است و میگویم این چه صیغهای است؟! بعد دارم اینها را برای ظریفه تعرفی میکنم و ظریفه میگوید با خنده که خوب بهشتی شدی دیگر
و من پکّی میزنم زیر گریه که نه … زار میزنم که نه، من بهشتی نیستم. میگویم ظریفه لیوانِ شاملی جا مانده در اتاق عمل؟ میگوید نمیداند. شاید باشد. میگویم شاملی لیوانش را میخواهد. خانم شریفی پول جمع میکند برای پول لیوان. من …
لعنتی!
این خوابهای لعنتی …
________________________________
کسی خبر دارد از ساناز صلحدوست (+)؟ کجایی ساناز؟
تقریبن هفت سال دیر دیدم این پیامو
انقدر که نوشتههای قدیمی رو قلع و قمع کردم و خودم ندارم آمده بودم دنبال اسم خودم ببینم ده سال قبل این روزها توی چه حال و هوایی بود که رسیدم به این نوشته
دلم قنج رفت راستش
میدونم اگه اونموقعها دیده بودمش حتا بیشتر کیف میکردم
به هر حال اما بذار بهت بم تو الگوی من توی نوشتن بودیوقتی شروع کردم، به جاهیی هرچند نرسوندم نوشتن رو اما همچنان آرزومه، اما تو الگوی من توی رک نوشتن بودی و بیپرده گفتن
مرسی که هفتسال پیش یه جایی حوالی همین روزها صدام کرده بودی و عذر که دیر جواب دادم
هرچند نگفتن کجام 🙂 خودت کجاهایی رفیق قدیمی؟