سیزده تا

شنبه سی اردیبهشت وقت شیمی‌درمانی گرفته بودیم. از شش صبح مشغول آماده شدن بودیم. تمام شب تا صبح باریده بود. کار آماده شدن من که تمام شد شروع شد: «حالا بارونه مگه میشه ماشین گرفت». از ابتدای اردیبهشت می‌دانست که نوبت تزریقم است و روندش چطوری است و اصلاً کلی عقب افتاد که تاول سوختگی…Continue reading سیزده تا

خانم پرور جان، خانم پرور حسن‌زاده جان

یک شب که شیفت بودم از بخش جراحی تماس گرفتند برای بیمار بد رگ. همراه خانم شاملی خدابیامرز رفتم. یادم نیست اصلاً چرا نازنین آمد همراهم. خانم عبادی داشت سعی می‌کرد رگ بگیرد و ما هر چه ماندیم دست از تلاش برنمی‌داشت، گفتم شاملی جان برویم. برگشت به خانم عبادی سوپر وایزر گفت اجازه می‌دهید…Continue reading خانم پرور جان، خانم پرور حسن‌زاده جان

Unedited dream

مهمانی آزاده بود. من نمی‌نشستم. درگیر دو تا از مهمان‌هایش بودم که چرا هستند با ما. حس خصمانه‌ای داشتم که قرارم را گرفته بود. پسرهای آزاده نبودند. شیرینی و میوه خورده نخورده زدم بیرون. جلوی در خانه‌اش، جمعیت زیادی گرم شادی بودند. تعداد زیادی از مردم داشتند سوار قطار کوچولویی می‌شدند که واگن‌های کوچک روبازی…Continue reading Unedited dream

از دل‌های تنگ

۱. می‌دانی؟ دیشب که از تو پرسیدم «فرش باد» ماجرایش چی بوده و تو شروع کردی به تعریف کردن و مثل همیشه که موقع حرف زدن دست راست‌ت را نرم و شیرین تاب می‌دهی، می‌دانستم داستانِ فیلم را و تمام مدتی که روبرویم نشسته بودی و توی بلاتکلیفی هم چشم به آدم‌ها داشتی و هم…Continue reading از دل‌های تنگ

دوستِ بهشتی!

از پشتِ پرده می‌آید بیرون (+). پرده همان پرده‌ی سبز رنگی است که در ریکاوری آویزان بود و موقع استراحت می‌کشیدم‌اش و بعد جمع‌اش می‌کردیم. توی اتاق عمل ساختمان قدیمی. همان لباس‌های چروکِ استریل‌شده‌ی سبز رنگ تن‌اش است. همان شکلی که بود. یک ماگِ سفید، شبیه لیوانی که آن سال من داشتم در دست‌ش است. مرا که می‌بیند می‌گوید…Continue reading دوستِ بهشتی!

ماهِ تلخ!

بهانه‌اش، دیدنِ تابلویی بود که سال ۸۱ برای ازدواج آزاده و علی برایشان کشیده بودم و این‌بار که با امیر مهمان‌شان بودیم، دیدیم‌اش. بعد هم که نشسته بودم به مرتب کردنِ کتابخانه‌ای که مانده است تبریز و با من نیامده تهران، آن همه طرح سیاه قلم تابلوهایی که دیگر دستِ من نیستند و هر کدام…Continue reading ماهِ تلخ!

روزهای خداحافظ دوستانِ خوبم!

قرار بود امروز، طور دیگری جمع شویم دور هم. آنطور که باید نشد. آن‌وقت، دوازده‌ نفر از بهترین دوستانِ دورانِ کار در اتاق عمل‌ام، به استثنای دوستانی که بنا به دلایلی، یا دورانِ طرح‌اشان تمام شده بود یا رفته بودند بیمارستان‌های دیگر ولی با هدایایی که به نمایندگی فرستاده بودند، مهرشان را ابراز کرده بودند،…Continue reading روزهای خداحافظ دوستانِ خوبم!