یه حبه قند

نیمه اول سال، فیلم‌های خوبی نداشتیم در سینماها. به جز «اینجا بدون من» به جرأت می‌توان گفت مابقی فیلم‌ها ارزش تماشا کردن نداشتند. اما، در نیمه دوم سال، وسوسه‌ی سینما دست از سر ما برنمی‌دارد. با فیلم‌هایی چون:«یه حبه قند» و «شکارچی شنبه» و …

دیشب به دعوت دوستانِ خوب‌مان [همان زوجی که آقاشون دوستِ قدیمی آقامون هستند و خانوم‌شان از خوانندگان قدیمی وبلاگِ بنده] رفتیم تماشای «یه حبه قند». فیلم بسیار زیبایی است. مملو از تصاویر زیبا، موسیقی‌ِ عجیب و رنگ‌هایی زنده. یه حبه قند مثل سایر فیلم‌های میرکریمی داستان ندارد. تصویر چهل و هشت ساعت زندگی است در یک خانواده‌ی گسترده‌ی یزدی. داستانِ قدیمی تقدیر و پیشانی‌نوشت. داستانِ بازی‌های روزگار.

همان داستان قدیمی «یاسی‌نان توی قردش‌دی‌لر». داستان عمر دستِ خداست. داستان «و مکرو و مکرالله» … داستان کودکی‌های زلال، داستان آدم‌بزرگ‌های ملول. داستان قهرها و آشتی‌ها. داستان دلبری‌ها. داستان غنیمتِ آن. داستان ته‌تغاری‌هایی که می‌شوند ستون خانه. داستان غم غربتی که حتی مبتلا نشده جانکاه است. داستانِ فقدانِ داستان. با بازی‌های زیبا، به یادماندنی و تحسین‌برانگیز تمامی هنرپیشه‌گان. انگار که هیچ نقش اولی در میان نباشد. نبود.


در گوشی: یادم هست وقتی داشتیم «باریا» را تماشا می‌کردیم به امیر گفتم این‌ها حتی بچه‌هاشان هم خوب بازی می‌کنند. دیشب دیدم که بچه‌های ما هم خوب بلدند بازی کنند اگر کارگردانِ خوبی داشته باشند.

مثل این پسرکِ توی شکارچی شنبه، که از وقتی تیزرهاش را دیده‌ام عاشق‌اش شده‌ام … عجب عالی بازی می‌کند فسقل بچه! (+)


ها! داشتم می‌گفتم! ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید و احیاناً ایمان خواهید آورد! بروید یه حبه قند را ببینید! مبادا یه حبه قند را نبینید و از دنیا بروید ها! 

گفته باشم!

(+)

 

center

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.