تا
حالا شده است که موقع دوخت و دوز [نه با چرخ خیاطی، بادست، مثلاً داشته باشید بخیهدزوی
کنید] پارچه را گذاشته باشید روی پایتان؟ بعد که بخیه زدید و تمام شد، بخواهید
بلندش کنید و ببینید توی یکی از کوکها، ناغافل سوزن از زیر پارچهی دامنتان،
شلوارتان رد شده است؟ فقط یکی دو تا تار و پود پارچه دوخته شده است به پارچهاتان؟
بعد دیدهاید آدم چه حالی میشود؟
زندگیمان
عین این دوختن است. میدوزیم و جلو میرویم و بعد موقع بلند شدن، میبینیم ئه! ای
دل غافل! ــ کلی تعبیر میشود کرد میدانی؟_ بعد زندگی مثل کوک نیست. کوک را میشود
دوباره شکافت، حتی یک حقهای هم زد. میشود درست همان نقطهی اتصال را با بشکاف
پاره کرد و بعد از سر فقط همان یک تکهی کوچولو را دوباره بخیه دوخت. ولی زندگی را
نمیشود. نمیشود لعنتیاش را برگشت، کوک زد، پاره کرد، جدا کرد. لامصب را هیچ
کاریاش نمیشود کرد.