از خرده شکایت‌های زن و شوهری

ستون «خرده روایت‌های زن و شوهری» همشهری داستان را که می‌خوانم به این فکر می‌کنم که شاید اینکه امیر(+) هیچ‌وقت نشده است بگوید از فلان نوشته‌ام خوشش آمده یا لذت برده است، کاملاً طبیعی است. دیشب مثل خیلی اوقاتِ دیگری که می‌آیم خلافِ قولی که به خودم داده‌ام داستان تازه نوشته‌ام یا آن دو تا داستانی که برای مسابقه‌ی X فرستاده‌ام را برایش بخوانم، می‌گوید صبر کنم! چون دارد اس.ام.اس می‌فرستد. حین خواندنِ من خمیازه می‌کشد و با تمام قدرت چشمهایش را می‌مالد. بعد می‌گوید هیچی نفهمیدم!


این را قبلاً هم گفته است. اینکه نوشته‌های مرا نمی‌فهمد. اینکه خیلی پیچیده می‌نویسم و خصوصاً در داستان‌هایم ابداً به خواننده کُد نمی‌دهم و صرفاً اینکه خودم می‌دانم چی به چی است. خوب اینطوری اگر باشد خیلی بد است. ولی من دوست دارم اینطوری بنویسم. اصلاً ذاتِ نوشتار من این است. البته همیشه قبل اینکه بگوید «هیچی نفهمیدم» این را هم قید می‌کند که «قلم تو حرف ندارد سوسن!». حتی گاهی برای دلگرمی و تشویق من می‌گوید «حیف است که نوشتن را جدی نمی‌گیرم!» آن هم با قلمی که دارم!

دیشب موقع ریختن چایی به ستون جدید همشهری داستان فکر می‌کردم. به اینکه من اول عاشق نوشته‌های امیر شدم و بعد خودش و این روند همچنان ادامه دارد. ولی در مورد امیر اینطوری نیست. امیر عاشق خودم شد و این عشق هرگز به سمتِ نوشته‌های من سیر نکرده است. و هیچ‌وقت هم گمان نمی‌کنم سیری به این سمت داشته باشد، حتی اگر از فرط تزاید، انفجاری صورت بگیرد! …

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.