آه خوشبختی، تو چقدر دوری!*

این
کلیدری که امیر دارد چاپ سال ۶۳ است. هر مجلدی شامل ۲ جلد است. یعنی جمعاً پنج
مجلد است و چون قدیمی هستند، برخی‌شان جلدشان هم از هم پاشیده است حتی! موقع
خواندن کتاب خیلی سعی می‌کنم مراقب باشم بدتر نشوند. عادت دارم به این‌کار چون
کتاب‌های کتابخانه‌ی داداش بزرگه حتی وخیم‌ترند! البته تاریخ کتاب‌های داداش بزرگه
به دهه‌ی چهل هم برمی‌گردد و خیلی‌هاشان چاپ اول کتاب‌هایی مثل حتی «کلبه‌ی عمو
تم
» هستند. جلدها و کاغذها همه زرد شده و شق شده‌اند و به طرفه‌العینی می‌شکنند.
بله! می‌شکنند. بنابراین موقع خواندن‌شان مدام آدم استرس دارد که مبادا آسیبی
ناخواسته به کتاب وارد شود. 

امروز
که مجلد چهارم را برداشتم تا بخوانم، یک وَر جلدش جا ماند توی قفسه. بعد از مرتب
کردنِ خانه نشستم به ترمیم جلد. البته نه آن‌طور که باز هم داداش بزرگه رفته است و
صحافی یاد گرفته است تا اصولی ترمیم کند، همین‌طور یلخی! از این چسب‌های نواری پهن
برداشتم و نشستم به چسباندن و محکم کردنِ جلد روی کتاب که تلفن زنگ زد. کی می‌توانست
باشد را که نمی‌شود فهمید. تلفن قبلی‌ی خانه‌مان یک‌طوری بود که شماره مخاطب را با
صدای بلند می‌خواند، البته عربی. ولی من عادت کرده بودم و می‌فهمیدم واجب‌الجواب
است یا نه. حالا به هر صدای زنگِ تلفنی باید بپرم به‌ش جواب بدهم. از وقتی هم که
آمده‌ام تهران با نوع جدیدی از ارائه‌ی خدمات آشنا شده‌ام و آن بازاریابی تلفنی
است. می‌نشینم و با حوصله گوش می‌دهم. مثل آن باری که خانمی تمام محتویات یک کتابی
را با لذتِ عجیبی پشتِ تلفن برایم بازگو کرد که دلم سوخت و الکی خریدمش!! داشتم می‌گفتم
که تلفن زنگ زد و من داشتم چسب را می‌بریدم که هول شدم و تا تلفن را بردارم، چسب
دولا شد و به هم چسبید. خانم از روابط عمومی شرکت پاراو، پراوا، یک همچین جایی
تماس گرفته بود. پرسید با کدام کشور خارجی بیشترین تماس را دارید؟ خوب البته من با
خیلی خارج در تماس هستم. از سوریه و بحرین بگیر تا همان خودِ خودِ آمریکای جهان‌خوار.
ولی نباید که لو بدهم. گفتم با هیچ‌کجا! اوشان هم خداحافظی کردند و من ماندم و جدا
کردنِ چسب دولا چسبیده به هم.

وقت‌هایی
که این فیلم‌ها و سریال‌های قدیمی را تماشا می‌کنم که هیچ خبری از موبایل و همه‌گیری
تلفن خانه حتی نبوده، فکر می‌کنم آن آدم‌های آن روزگار چقدر خوشبخت بودند واقعاً.

___________________________________

* تحریف عنوانِ یکی از کتاب‌های محبوب دوران کودکی‌ام: «آه آزادی، تو چقدر خوبی!»



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.