از دل‌های تنگ

۱. می‌دانی؟
دیشب که از تو پرسیدم «فرش باد» ماجرایش چی بوده و تو شروع کردی به تعریف کردن و
مثل همیشه که موقع حرف زدن دست راست‌ت را نرم و شیرین تاب می‌دهی، می‌دانستم
داستانِ فیلم را و تمام مدتی که روبرویم نشسته بودی و توی بلاتکلیفی هم چشم به آدم‌ها
داشتی و هم گوش به صحبت‌های آن مرد چاقی که کلی ادعای فیلم‌شناسی داشت و منبر
گذاشته بود، و هم برای منِ مشتاق از دو گره قرمز و سبز توی زمینه‌ی قهوه‌ای فرش می‌گفتی،
من، من سرشار شده بودم از عشقی غریب. حسی که تا به آن دم تجربه‌اش نکرده بودم. که
دوست داشتم تا انتهای زمان کِش بدهی … کِش بدهم. ادامه دهیم …

۲. می‌دانی؟
تا حالا شده است یک‌هو حس کنی زیر پاهایت خالی شده‌اند؟ مثلاً خواب باشی و خواب
دیده باشی و با هول بیدار شده باشی؟ یا مثل موقعی که از پله برقی یا آسانسور
استفاده می‌کنی؟ من دیشب موقعی که فروغ از احترام سادات پرسید «سر و وضعم خوبه؟» و
قدم برداشت سمتِ سالن شهدا، زیر پاهایم خالی شد … خالی‌ی مطلق! ــ بوسیدن روی ماه/همایون اسعدیان ــ

۳. می‌دانی؟
بعضی اس‌ام‌اس ها خیلی عجیب با احساس آدم بازی می‌کنند. آن شب که نیره برایم آن
پیامک را ارسال کرد، حس خاصی نداشتم. سرم شلوغ بود و نفهمیدم. امروز صبح توی تخت،
که باز شهاب عربده می‌کشید «می‌رفت و آتش به دلم می‌زد نگاهش …» آن را باز
خواندم و گریه‌ام گرفت. بی هیچ بغضی که بشکند، یاد «دیروز»ها افتادم و دوستانم:
ظریفه، خانم شریفی، مریم، عطایان، قلی‌زاده، محدثه، کنگری، زیبا … یاد تمام
لحظاتِ آن دیروز و تمام خاطراتِ لعنتی … دلم تنگ شد. یک دلِ سیر تنگ شد …

۴. می‌فهمی؟

۵. این عکس آنا نعمتی را دوست دارم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.