Revelation

در خواب‌هایم آدم‌ها باد می‌کنند، دست و پاهاشان دراز می شوند. در خواب‌های من آدم‌ها چیزی برای مخفی کردن ندارند، همه چی را می‌بینم. جنایت‌هاشان. خباثت و کینه و حیله و مهربانی‌شان را حتی. عیب این خواب‌ها این است که در ناخودآگاهم دخیره می‌شوند و به مرور تراوش می‌کنند بیرون. منفد تراوششان فرق دارد. برخی از توی چشمانم می‌پاشند روی صورت‌شان وقتی وانمود می‌کنند آنی نیستند که هستند و گاهی توی حنجره‌ام می‌چسبند به دُم کلمات. واژه‌هام. تُن صدایم تغییر می‌کند. لحنم تند می‌شود. واژه‌هام مثل مشت ورزیده‌ای می‌خوابد زیر چانه‌شان. گاهی می‌رسند به مداخل ذهنی‌ام. تفکراتم را درگیر می‌کنند. حتی دیده‌ام از نوک انگشتانم سُر می‌خورند روی کاغذها و شکل و لحن و حالت و فرم کلماتم را مخدوش می‌کنند. با این دست آدم‌هایی که در خواب‌های من برهنه می‌شوند نمی‌توانم کنار بیایم. وقتی می‌دانم در ذهن‌شان چه می‌گذرد و پس رفتار نجیبانه‌شان چه سیرت پلیدی پوزه به ماسک چسبانده است دستم بی‌قرار کندن این صورتک می‌شود. رسوایی همین است. من خواب کسی را ببینم دیگر شانسی برای رام کردن من ندارد.

خواب آدم‌های خوب جور دیگری است. خواب‌های گرم و سیاه و سفیدی هستند ولی نه لزوماً سیاه و سفید. انگار که رنگی را با آب تند و رقیق‌ش کرده باشی. مطمئن و دلگرم کننده. آدم‌هایی که گرد و مثلث نمی‌شوند. می‌شود دست دراز کنم و پوست رقیق‌شان را لمس کنم. صورت‌هاشان را به خاطر بسپارم و بگذارم مرا با خود هر جایی دوست داشتند ببرند. پیامبرانی که رسالت‌شان منم. با ابعادی گنجیده در ناباوری‌های بهمنی‌ام.

سخت است تحمل آدم‌ها و دنیا وقتی خواب می‌بینی. وقتی دست‌هایی رو می‌شوند و دروغ‌هایی آشکار می‌شوند. برزخی می‌شود برای آدمی زیستن میان‌شان و التزامی که حس می‌کنی برای برآشفتن آرامششان. سخت است نشستن کنار کسی که می‌دانی در خلال سلول‌هایش ردی از ناخن آتش زبانه می‌کشد. آتشی که هیزمش تن آدمی است. برنخاستن از بی‌ادبی و ادب فراتر طاقت‌فرسا می‌شود. صدا در گلویت حَب می‌شود: های آدم‌ها … می‌جهد توی حلقت. می‌توپد توی سینه‌ات. درد می‌شود میان بودنت. رنجور می‌شوی.

خواب رنجورم می‌کند. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.