سیاه مثل چشم‌های تو/ این روزگار من است …*

خدا راnشکر این‌روزها خوب دارم کتاب می‌خوانم. فیلم هم زیاد می‌بینیم [در خانه یا سینما].nفرصت نمی‌کنم در موردشان بنوسم حتی. این فیلم آخر فون‌تریه را هم تماشا کردیم.nالبته قسمت اولش را. فون‌تریه است دیگر. همین فعلاً.

بهnبرکت خشنود نمودن مادر توفیقی دست داده تا قرآن ختم کنم. همین مرتب هر روز دو جزءnقرآن خواندن چند حسن توأمان برایم به ارمغان آورده، یکی که منظم شده‌ام. که خیلیnخوب است. دوم اینکه حریص شده‌ام به خواندن. خوب هم دارم پیش می‌روم شکر خدا.nکتابهایی می‌خوانم که در حالت عادی شاید رغبتی به خواندنشان نداشتم. یک کتاب هم ازnموراکامی خواندم که خیلی برایم سودمند بود. کتاب «از دو که حرف می‌زنم از چه حرفnمی‌زنم؟» به گمانم برای همه سودمند باشد. مثلاً آخر کتاب تعریف می‌کند که چطورnبرای اینکه بتواند اسم کتابش را بگذارد این، از همسر نویسنده‌ی «از عشق که حرف می‌زنمnاز چه حرف می‌زنم؟» اجازه گرفته است. البته این‌جور کارها برای ماها ثقیل است.nاصلاً به عقل آریایی‌مان خطور نمی‌کند. کتاب دوم را سال ۸۴ هدا کلینی برایمnفرستاده بود، که زیاد دلخواهم نبود. کتاب موراکامی را سال ۸۹ امیر گرفته بوده ولیnامسال خواندیمش. بعله! پیش می‌آید.

سومی و بقیه‌اش نوشتن نمی‌خواهد!

یکnکتابی را نویسنده‌ی وبلاگ خنده‌های صورتی (+) معرفی کرده بود ـ البته خیلی معرفی کرده است ـ برای نوجوانان که کنجکاو شدم بخوانم. «طولانی‌ترین آواز نهنگ». یک‌نفس نهnولی کم‌وقفه و بی‌قرار خواندمش. عالی بود. کاش نوجوانی‌ام را با این دست کتابهاnآغاز می‌کردم. نه که با کتاب‌های بدی آغاز کرده باشم ولی خرمگس و تهوع و کلبه‌یnعمو تُم و … اینها هم شد رمان نوجوان؟ بگذریم از کتابهایی که اصلاً در حد وnاندازه‌ی من … نه! در حد و اندازه‌شان نبودم!

قبلاًnجای کتاب‌های خوانده شده و نشده را مرتب عوض می‌کردم تا دم دست باشند و جلوی چشم.nحالا ولی من هستم که باید جابجا شوم. حسن هم که حتماً دارد. تنوعی است خوب.حالاnنوبت کتاب‌هایی است که از بی‌جایی روی ردیف کتاب‌های کتابخانه کوچکه گذاشته‌ایم. اولnهم از «آخرین انار دنیا» [سلام رامک] شروع می‌کنم. از طرفی وسوسه شده‌ام فرانسه راnجدی شروع کنم. بله! هنوز کاری نکردم و فکر کنم یکسال از تصمیمم گذشته باشد. مهمnنیست چقدر گذشته است. بالاخره کتاب موراکامی را بعد از ۴ سال مگر نخواندم؟ پس دیرnنشده است! سه سال هم حتی جا دارم.

نمد؟nالبته که دارم درافشانی می‌کنم. بافتنی را هم باید برای خاطر انگشتهام انجام دهم.nنقاشی؟ آه نمی‌دانید چه طرح‌های شگفتی در ذهن خلق کرده‌ام. ولی، … بی‌حسّم حالا.nچون دنگ و فنگش زیاد است، کثیف‌کاری است. ولی بافتنی یک میل می‌خواهد که وقتnبیکاری‌اش فرو می‌رود توی شکم کاموا. جمع و جور. نمد گرچه شلوغ است ولی بوی بد کهnندارد، دست و بال آدم هم کثیف نمی‌شود … چقدر بهانه‌گیر شده‌ام!

روزگارnسپری شده‌ی مردم سالخورده را تعطیل کرده‌انمnو حالا کتاب خوب می‌خوانم و خیلی خوشحالم.

n



* رضا قنبری


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.