لکه‌های سبز ارجمند

 

قشنگ‌ترینnنقطه‌ی عالم‌مان را چهارسال است ندیده‌ام. روی آن نیمکت سبز رنگ پشت مجسمه ننشسته‌امnو تو را ندیده‌ام که پشت به من روی چمن‌ها نشسته‌ای. چه زخمی. چه حزنی. نگفته بودمnبه تو که اینجا هم نقطه‌ی سبز دنجی یافته بودیم الله‌بختکی. آن شب‌هایی که با دوستnامیر و همسرش می‌رفتیم بیرون پیدا کردیم یا آرزو بود که گفت هست همچین جایی. محصورnمیان خیابان‌ها و دنج و خلوت. شب‌های خوبی بود تا وقتی که درد من شدت گرفت. حتیnهمان وقت متوجه نشده بودم که چقدر این نقطه با روحم قرین است. شاید برای همین همnبوده که نگفته بودمت.

حالا چندباریnدر هفته از کنارش رد می‌شویم. از وسطش راه کشیده‌اند. راهِ میان‌بُر. خوب شده استnبرای ما حتی ولی من اول نشناختمش. امیر که گفت مغازه‌های روبرو خاطرم آمد. زن‌ها وnدخترهای آخر شب که جلوشان می‌ایستادند. مشتری‌های همه رقم ماشین. دو پاره شده استnمارتین. تصور نمی‌کنم دیگر دنج باشد. دو پاره شدن خیلی درد دارد.

 

 

خبریnاز قشنگ‌ترین نقطه‌ی عالم‌مان ندارم. آن آخری‌ها دلم گرفته بود که وسایل ورزشیnاضافه کرده بودند به‌ش. یک‌جوری شده بود. مثل لباس شبی شده بود که اسباب بازی‌هایnرنگی ازش آویزان کرده باشند. چه می‌دانم. خیره که می‌شدم به حوض و غازهاش، رنگ جیغnزرد و قرمزشان حواسم را پرت می‌کردند. حواسم از تو پرت می‌شد و نمی‌دیدم کِی بلندnشده‌ای آمده‌ای نشسته‌ای کنارم:«چای دارچینی می‌خوری؟»

n

سر می‌زنی تو اصلاً به آنجا؟

 

* آن مثلاً ضربدر زرد نیمکت همیشگی‌مان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.