گرچه تفسیر زبان روشنگرست / لیک عشق بی‌زبان روشنترست*

 

می‌گوید آنقدر دوست داشتم از اداره آمدم بیرون زنگ بزنم سوسن حاضر شو بیا چهارراه ولیعصر برویم سینمایی تئاتری…

می‌گویم ولی ببین چقدر خوشم می‌آید می‌آیی و می‌گویی چی می‌پوشی خانم؟ کمک می‌کنی لباس بپوشم و بعد با هم می‌رویم بیرون. وقتی را که باید فشار بغل‌دستی غریبه‌ای را تحمل کنم یا منتظر تاکسی باشم، سر کرایه چانه بزنم، توی مترو نگران فشار جمعیت باشم، می‌نشینم کنار تو و حرف می‌زنیم در مورد هر چی دلمان می‌خواهد. قشنگ‌تر نیست فدایت شوم؟

* سلام سمانه م.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.