از دلتنگی‌هام

این نوشته‌ی راحله (+) را چه خوب می‌فهمم. کاش زمان‌مان دیرتر بود. زمان‌مان زمان کتاب و سماور و چپق بود. زمانِ حوض و ایوان و شمعدانی. کاش زمان‌مان زمان گوشت لای دستمال یزدی بود و کفِ خشت‌چین آب و جارو خورده‌ی تاریک شوی هوا لابه‌لای درخت توت و سیب.

چقدر دلم می‌خواهد ناگهان تمامت از آن من می‌بود. نه تنها گوشت، زبانت، چشمانت … دلت با من بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.