یانارام آغلارام*

ذهنمان حمّال خاطرات است. بوها، صداها، رنگ‌ها، زنگ‌ها … حتی آیکون‌ها. اولین‌بار بعد از این همه سال احمدرضا بود که زیر یکی از پست‌ها ـ نمی‌دانم کِی ـ نوشتش. بعد از چند ماه هم دوستی که یادم نیست کی بود و قرار شد در موردش بنویسم. نوشتن در مورد نشانه‌ای از نشانه‌ها که در چشم بر هم زدنی خِر ذهن را می‌گیرد و پرت می‌کند توی روزهایی که هرگز تکرار نشدند و هرگز فراموش نشدند. روزهایی که اتفاقاتش، تمام اتفاقات هفت هشت سال بعدی‌اش را سبب شد. کم و کیفش را پنج سال پیش در پستی نوشتم که حال ندارم پیدا کنم و لینک بدهم. افتان و خیزانی‌ها تجربه کردم. ریختم و فرو ریختم و ساختم و برخاستم و بارها و بارها و بارها.

چه می‌گویم؟ همه‌اش یک آیکون بود، نبود؟ یک آیکونِ سخت برای دوازده سال پیش که بلدی‌اش سخت بود حداقل برای من. معنایش برای هر دومان یعنی احترامی عمیق. خط قرمزی از پیش تعیین شده از طرف من. پشتِ آن خط ماند تا رفت. برای همیشه بی‌که از خط بگذرد. باعرضه بود نه؟ مَرد بود نه؟ با این همه پرهیزکاری، ماهِ خورشید خانمی که من باشم ماند. ماهِ شب‌های بی‌ستاره. با چشم‌هایی که برای همیشه رو هم گذاشت. هادی را می‌گویم.

بعدِ او ترسان و لرزان خط قرمز را پاک کردم که برگردد. دنبالش تمام آسمان‌ها را گشتم نبود. نبودش را نابود شدم تا فهمیدم. نابودگی از نبودگی آغاز شد. خسرانی عظیم. برای برخاستن از خاکستری عظیم از خودش نیرو گرفتم باز. وقتی از لابه‌لای نوشتاری پدیدار شد. رسم‌الخطی از روحی مهربان. نامی که آشکار میانِ ما دو تن بود. ساحری که ماهِ من بود برای برخیزاندنِ من، وردی ابدی خوانده بود که آمد از ناگهان. خزید آرام و بی‌که از خط بگذرد. هنوز. امیر را می‌گویم.

آیکونِ –{-@ را می‌گویم …

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* می‌سوزم گریه می‌کنم. نام آلبوم مراثی و نوحه‌های ترکی آذربایجانی که احسانِ عزیز (+)به همراه کتاب عکس «جامه‌دران» آقای هادی لزیری برایم فرستاده است.

ممنون احسان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.