شرحه شرحه

مادر امیر زنگ زده بودند که چه کرده‌ای؟ منظورشان بافتنی بود. یک بافتنی شروع کرده بودند که کامواش نازک بود و از بس عادت داشتند به فرتی بالا رفتنِ کامواهای کلفت‌تر، گذاشتد کنار و باز از آن کاموا گرفتند که دولا کنند و ببافند دیده بودند نخیر! نمی‌شود. زنگ زده بودند شرح ماوقع کنند و از حال و روز بافتنی من هم بپرسند. گفتم خبری ازش ندارم. نداشتم هم. سرم بی‌هیچ برنامه‌ی قبلی شلوغ شده است. یک هفته است نیت کرده‌ام سرامیک‌ها را تمیز کنم، تکان نخورده است. لباس‌ها تا شده جلوی دراور چشم‌انتظار من یله شده‌اند. من؟ نگاه‌شان می‌کنم هر صبح و سلام‌شان می‌دهم. بالقوه یک‌طور عجیبی بالفعل شده است. هنوز نه کاملاً. ولی در همان یک تار مو فاصله است تا من آماده‌شان کنم.

تصورم این است که به همین «بالفعل» بسنده کنم و نتوانم خورد خورد کار کنم. البته دوستان عزیزتر از جان جای خود دارند و البته جایشان هم حسابی امرسان‌طور است. نوشتن و خواندن و اینها هم که لق هستند. ان شا الله که خیر است. ما که راضی هستیم. خدا هم بالطبع راضی است به این حرکت ما و برکت هم می‌دهد. ان شا الله که خیر است.

_______________________________________

* خانم پری که در وبلاگ نقاشی‌هایم کامنت گذاشته بودید ایمیل مرا دریافت کردید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.