چند ساعتی است که زن و شوهری در یکی از واحدهای نمیدام کدام طبقه دارند سر و صدا میکنند. توی این آپارتمانهای چند طبقه چندین واحدی من بالا و پایین و چپ و راست را گم میکنم. اول صدای جیغ وحشتکردهی زنی آمد بعد انگار دست بزند و هورا بکشد. شاید هم داشته سیلی میخورده. چون صداهای بعدی التماس و نعرهی مرد و گریه و نفرت و عجز و لابه بود/است. هنوز تمام نشده است. ساکت میشوند بعد یکهو یکیشان شروع میکند یا مرد با نعرهی حزنناک یا زن با صدای زیرِ گریهناک. نمیدانم چه خبر است. داشتم کار آماده میکردم که زنگِ پیامکِ گوشی حواسم را هی پرت کرد. رفتم سراغش که شیطان توی گوشم مهربانانه گفت ایمیلت را چک کن. وبلاگت را چک کن. شاید سفارش جدیدی باشد. وسوسه است دیگر. آمدم و خبری خوش در فیسبوک داشتم. در وبلاگ کارهای نمدی خبری نیست. رامک نوشته بود که کیف میخواهد باید صبر کند؟ یعنی از این جینگولکها خوشش نیامده یا لازم ندارد. یعنی همهی شماها که هیچ واکنشی نشان ندادهاید هم؟ منتظر چیز خاصی هستید؟ خوب چرا نمیخواهید یا نمیگویید؟
در فیسبوک وضع خوب است. کتابخوانها بوکمارک خواستهاند و جینگولکیها، جینگولک. بد نیست اوضاع. برایم عجیب اینجاست. توی وبلاگ. اگر چیز خاصی مد نظرتان است خوب بنویسید. اگر نه فکر کنم دیگر نیازی به وبلاگ نباشد. همان فیسبوک بهتر است. فعلاً که بهتر است. من که همچنان مشغولم و خدا را شکر تا پاهایم وحشی بازی در نیاوردهاند خوب کار میکنم. اما امان از وقتی که پاهایم خسته میشوند. طوری پرتابم میکنند که فلاخن پیششان لُنگ میاندازد.
پاهای عجیبی دارم. وحشی که مینویسم یعنی واقعاً وحشی هستند. رام ناشدنی. یادم هست یک وقتی سالهای خیلی پیش به آدمی که تا همین چند وقت پیش با تمام اتفاقات پیش آمده احترام برایش قائل بودم و حالا نه، گفتم پاهای عجیبی دارم. مثلاً از دور گلفروشی میبینم و فکر میکنم به اینکه یک شاخه گلی، یا هم دسته گلی بخرم ببرم برای دوستی، استادی، اصلاً خانه، توی همین افکار یکهو میبینم گلفروشی که سهل است چهارراهی را رد کردهام. بله! چنین پاهایی دارم. وقتی قصد توقف داشتم میرفتند و وقتِ رفتن میماندند. حالا در این وضعیت فعلی که دارم تصورشان بفرمائید! دیگر بیشتر از این توضیح بدهم؟
بعد فکر نکنید جلوی شما هم همینطوری رفتار میکنند. نه! توی خانه که بخواهیم تمرین کنیم یا مثل فکِ کروکودیلی که لنگ گاو وحشی را گرفته باشد قفل میشوند یا مثل تنهی درخت گردو سخت و سفت و مقاومند. اما. اما تصور کنید رفتهایم فیزیوتراپی. من در جواب خانم فیزیوتراپ که حالم را پرسیده میگویم پاهایم خوب نبودند. تا دست میزند بهشان، اینها نرم، لطیف، خودِ جـــــــــــان! میگوید اینها که خوب هستند! بله! چنین پاهایی دارم.
خوب، زن و شوهر آرام گرفتهاند. من هم بروم به خبرهای خوب بالفعل، قوت ببخشم. ان شا الله خیر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* هاه! تا یادم نرفته بنویسم که در ایام محرم، قبل از تاسوعا از رادیوی ماشین نوحهای شنیدم که زار زدم باهاش. بعد توی نت پیداش کردم ولی مثل انی نبود که در رادیو شنیدم. ولی هر بار و هر باری که گوش میدهم اشک میشود «از هر مژه چون سیل روانه». این را میگویم (+)