چون خدا خواهد که پرد‌ه‌ی کس دَرَد میل‌ش اندر طعنـــــــه‌ی پاکـــان برد*

گریه می‌کنم. گاه گریه‌ی استیصال و حسرت و گاه گریه‌ی شوق. از همان‌هایی که گلو را می‌فشارد و قلب را می‌ترکاند. یادم هست سال ۸۴ که کاریکاتور کذایی کشیده شد، یکی که خیلی هم مؤمن و تحصیل‌کرده هم هست برایم نوشت که خدا از ناموس محمد محافظت می‌کند به ما چه! بعد از چندی حرم امام هادی را به توپ بستند و در وبلاگش نوشت چنان خشمگین دست‌هایم را مشت کردم که ناخنم در گوشت دستم فرو رفت و … برایش نوشتم خدا از ناموس امامش محافظت می‌کند چرا خشمگین شدی؟

این خاطره همواره درد می‌کند در فکرم و در روحم. یکبار هم نوشته بودم که ما حسابی از خجالت حضرت محمد در آمده‌ایم. ما یعنی سنی‌ها و شیعه. پدرِ امت را ول کرده‌ایم و سر اولاد و اصحاب افتاده‌ایم به جانِ هم. البته انداخته‌اند به جانِ هم و تا به این موضوع اشاره می‌کنی داد عده‌ای بلند می‌شود که شما توهم توطئه دارید! دیگر وقتی صادق زیباکلام عرض می‌دارد آمریکا هرگز در جنگ ایران و عراق دخالتی نداشته، چه می‌توان گفت که انگلیس ـ استعمار ـ بود که انداخت‌مان به جانِ هم. روشنفکرانِ بی‌سوادِ تنبلی که منابع‌شان شَل می‌زند می‌گویند مسلمانان و چپ کومونیسم چرا ترور چند ژورنالیست فرانسوی را محکوم نمی‌کنند و دنبال اثبات این هستند که القاعده نطفه‌اش در رحم همین غربِ «برادری، برابری، آزادی» بسته و در آغوش همان‌ها بزرگ شده است و دست‌آموز خودشان است و اگر می‌لیسد و اگر گاز می‌گیرد به فرمانِ صاحبش است؟ چرا اینقدر نژادپرستیم ما؟ آنقدر شیفته‌ایم که قتل‌عام مردم مسلمانِ عقب نگه‌داشته شده‌ی خاورمیانه و آفریقا را چشم می‌پوشیم که تقصیر خودشان است چرا آرام نمی‌گیرند و در برابر غصب و ظلم سرکشی می‌کنند و ترور کاملاً مشکوکِ چند روزنامه‌نگار فرانسوی که «آرام نمی‌گیرند» و عواطفِ یک میلیارد مسلمان را قلقلک می‌دهند روح بلند هفتاد پشت و پله‌مان را می‌سوزاند؟

من غرب را هرگز باور نمی‌کنم را بلند فریاد می‌زنم. این غرب برای رسیدن به اهدافش حوصله و جسارت دارد. حاضر است هزاران نفر از مردم‌ش را قربانی کند. برایش مهم نیست برج‌های دو قلویش را بترکاند. کک‌ش نمی‌گزد سالها کرور کرور پول خرج شود. صبور است و دست و دلباز. از رو شدن و لو رفتن هم ابایی ندارد. چون آنقدر روشنفکر احمق پرورش داده است تا فرارش دهند. از ذهن‌ها و وجدان‌ها و افکار فرارش دهند. آنقدر آدمِ بی‌سواد احمقِ روشنفکرنمای خودفروش و فکرفروش و دین‌فروش و ایمان‌فروش و خدافروش و وطن‌فروش دارند که برای چند مدتی بولد شدن‌ میان توده، بیانیه امضا کنند و کمپین بزنند و پشت تریبون بروند که «وظیفه انسانی ماست که ترور شارلی ابدو را محکوم کنیم!» اما نوبت به اسوه‌ی شرف و انسانیت که می‌رسد خفه‌خون می‌گیرند و برای اینکه انگ عقب‌مانده و مذهبی نخورند وظیفه‌ی انسانی‌شان را می‌گذارند ماتحت‌شان. بله! بی‌ادب هم می‌شوم گاهی.

من نمی‌ترسم انگِ متعصبِ مذهبیِ کهنه‌مغزی بخورم. کِیف می‌کنم اساسی. خورده‌ام در تمام این یازده سال و اندی نوشتنم. در هر گوشه و کنار این دنیای مجازی که فکرش را بکنید. من قوچعلی‌ها را بلدم. قوچعلی‌ها همیشه جایی را آتش می‌زنند. بالواقع یا بالمجاز. دستِ دکتر شریعتی را فقط و فقط بابتِ همین نوشته‌اش باید بوسید. آدمی را از شر خواندنِ نظریه‌ها و فرضیاتِ دست و پا گیر رها می‌کند. از شر گزافه‌گویی و گزاف‌اندیشی و اتلافِ اوقاتِ شریف. گیرم که متهم شوی به توهم توطئه. کاش جمله‌گی متوهم بودیم به توطئه. توطئه‌ی اسرائیل: « یَا حَسْرَهً عَلَی‌الْعِبَادِ مَا یَأتیهِمْ مِنْ رّسولٍ اِلّا کانوُا بهِ یَسْتَهزءوُنَ (یس:۳۰)

__________________________________

* مثنوی معنوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.