آرامم

پدر آرامم. مدتی است که یادت که می‌کنم قرص هستم. از همان شبی که توی ماشین جلوی در خانه‌ی زهرا، گفتم و گفتم و گریه کردم ـ برای اولین بار جلوی کسی غیر از خودم ـ دلم آرام گرفت. دلم رفت نشست کنار خاطراتِ قشنگ. خاطرات خوبِ دست‌هایت. قصه‌گوی شب‌های بلند و کوتاه تمام کودکی و نوجوانی‌ام. دانشمند راست قامتِ مهربانِ کودکی‌ام. صبورِ کم‌خشمِ بلند بالا. می‌دانی! حتی تازگی یادم افتاد که چقدر خوردنِ ترب سفید کنار غذایت را دوست داشتی. بله! پدر! دارم کنار خاطراتِ خوب خستگی در می‌کنم. آرامم.

تو هم آرام باش.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* سال ۸۳، درست همین روز نوه‌ی دختری خواهرم به دنیا آمد. اگر فوتوپیجم نپریده بود به عکسش لینک می‌دادم. امروز دختر من (+) هم به دنیا آمد. اسمش را چی بگذارم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.