لوزر

دکتر هیکل درشتی داشت و صورتی بانمک. فامیلی‌اش بهشت‌روی. گوش‌هایمان را با گفتن جوک‌های کرونایی شست. گفتم بتاهیستین را کم کردم سرگیجه بیشتر شد دوباره زیاد کردم. گفت شاید از ام‌اس باشد، گفتم که ایمان گفته فلان است. برخورد بهش انگار گفت موافق بتاهیستین نیستم. نوار گوش بگیر  مطمئن‌ شوم ازام‌اس نیست. گفت کنترل نمی‌شوی. گفتم چرا و در دلم گفتم سه تا دکتر دارم خیر سرم. برگشت که پس چرا اینطور شدی. برای چند ثانیه ماندم. گفتم نوع بیماریم فلان. اما درست می‌گفت. نوار گوش گرفتیم و ارتباطش با ام‌اس رد شد. داروی دیگری نوشت و تأکید کرد بتا را کم کنم و مقداری ویتامین تجویز کرد.

درست می‌گفت. دقیق‌تر بگویم از روزی که وارد مطب دکتر صحرائیان شدم و آنطور گرم تحویل گرفت و سپردم دست دانشجوهایش و قرار شد برویم ام‌آرآی بگیرند ازم که هزار سال نخواستند و نگرفتند من کنترلم روی بیماری‌ام را از دست دادم.

از روزی که ازدواج کردیم سبک زندگی‌ام کامل عوض شد. آنقدر شاد بودم که حواسم نبود دیگر سر ساعت نمی‌خوابم. سر ساعت داروهایم را نمی‌خورم و خوب استراحت نمی‌کنم. ظاهراً از زندگی شلوغی وارد زندگی خلوتی شده بودم ولی عمق مسئله چیز هولناکی بود. داشتم دچار تنهایی می‌شدم. اولین ثمره این شادمانی بی‌توجهی به ام‌اس بود. فراموش کردن تیک تاکش، آمد و رفتش. و دکتری که تحقیق بیشتر از درمان بیمارانش اهمیت داشت. و شوهری که وقتی آن روز توی حیاط بیمارستان نبی‌اکرم (ص) گریه کردم که مرا ببر پیش دکتر خودم دچار حالتی شد که هنوز نفهمیدمش و پیش هر دکتری هر جای تهران بُرد الٌا دکتر صحرائیان. تا که کار از دست بشد.

دکتر صحرائیان روال کاری‌شان اینطور است که رزیدنت یا متخصص تازه‌کاری را می‌گذارد توی یکی اتاق‌های مطبش تا بیماران را ویزیت کند، بعد بیمار همراه آن‌ پزشک‌ می‌روند نزد دکتر صحرائیان. من در فاصله زمانی ۸۹ تا ۹۶ فقط دو بار ام‌آرآی گردن و مغز شدم که اولی سال ۹۲ به پیشنهاد فیزیوتراپ دکتر سوهانی بود که دکتر مقدسی نوشت و وقتی با فاجعه افزایش چشمگیر پلاک‌های نخاع روبرو شدم و اعتراض کردم که چرا نباید مرتب ام‌آرآی می‌شدم فرمود«که چی بشه؟ بدونی بیماریت پیشرفت کرده غصه بخوری؟» همین آدم در یک وبینار فرمود که سالی حداقل دو بار نیاز به ام‌آرآی است…

او‌آرآی دوم را دکتر محمدزاده که سال ۹۶ کنار دکتر صحرائیان بود نوشت. یعنی عملاً دکتر صحرائیان هیچوقت نخواست بیماری مرا کنترل کند و بالطبع در شرایطی که خودم هم رها کرده بودم شد آنچه‌ نباید می‌شد. بعد هم سال ۹۵ دکتر صحرائیان داروی اصلی مرا حذف کرد که با توجه‌ به‌ بهبودی که درمان گیاهی و ورزش روی بدنم ایجاد کرده بود در ابتدا مسئله‌ای پیش نیامد و با اینکه چند بار از طریق ایمیل از دکتر پرسیدم که آیا دارویی قرار است جایگزین کند جواب منفی بود، به خاطر شرایط عاطفی پیش آمده نه دکتر رفتم و نه فیزیوتراپی کردم و خب، شد این.

من عملاً خودم را در مقابل شرایط باختم.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.