شانزده تا

روز بعد فیلم بود واقعاً. روز قبل امیر سرنگ ۵۰ یادش رفته بود بگیرد و دوستم مجبور شد ده بار دارو را با سرنگ ۵ سی‌سی انتقال بدهد به سرم. این‌بار داروخانه جای سرنگ معمولی ۵۰ سی‌سی، سرنگ گاواژ داده بود. دوباره طفلک امیر برگشته سرنگ ۲۰ گرفته و ریتوکسی‌مب را منتقل کرد به سرم.…Continue reading شانزده تا

مثل تمام غصه‌ها این هم غمی نیست

حالم این روزها خوش نیست. یکشنبه ناگهان از حوالی ساعت دو حال من به شدت زیر و رو شد. تهوع و استفراغ با شکم تقریباً خالی. چون هنوز ناهار نخورده بودم. جلوی سرم و دور چشمهایم دردناک بودند و هوا در گوشهایم کیپ می‌شد. فشارم بالا بود و تا شب پایین نیامد. تبم هم ۴۱…Continue reading مثل تمام غصه‌ها این هم غمی نیست

ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد*

هیولا کجاست؟ نمی‌دانم. درد تخفیف یافته ولی سوزش پاها برگشته و همچنان مردد هستم که ریتوکسی‌مب را ادامه بدهم یا نه. ماه دیگر یک سونوی کیست باید انجام بدهم و یک آزمایش تومور مارکر. دکتر ایمان ادیبی گفت بالا بودن Cea ربطی به ریتوکسی‌مب ندارد. اگر باز هم بالا باشد کار خاصی نمی‌کنم؟ هیولا مختار…Continue reading ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد*

لوزر

دکتر هیکل درشتی داشت و صورتی بانمک. فامیلی‌اش بهشت‌روی. گوش‌هایمان را با گفتن جوک‌های کرونایی شست. گفتم بتاهیستین را کم کردم سرگیجه بیشتر شد دوباره زیاد کردم. گفت شاید از ام‌اس باشد، گفتم که ایمان گفته فلان است. برخورد بهش انگار گفت موافق بتاهیستین نیستم. نوار گوش بگیر  مطمئن‌ شوم ازام‌اس نیست. گفت کنترل نمی‌شوی.…Continue reading لوزر

نه چنین زار که این‌بار افتاد

  آخرین ذره جانم را یکشنبه هشتم ماه بود که مصرف کردم. بلند شدم، رفتم وسط راهرو و چراغ‌ها را روشن کردم که امیر که آمد غصه نخورد من توی تاریکی مانده‌ام. ماندم همان وسط راهرو. که چظور بچرخم برگردم جای اول. که صدای آسانسور آمد و سیب با زهرا و علیرضا وارد شدند. جانم…Continue reading نه چنین زار که این‌بار افتاد

از تجربه‌ها۲

شب‌ها اکثراً خواب ندارم. وقتی زاناکس می‌خورم سر شب خوابم می‌برد اما زود سیر می‌شوم و بعد تا اذان صبح بیدارم. نمی‌خورم هم تا اذان صبح خواب و بیدارم و بعد که قرص‌هایم را می‌خورم خوابیده‌ام تا هشت‌ونیم، نه. خیلی اذیت می‌شوم، فکر و خیال و یادآوری پدر و مادر و خیلی اتفاقات دیگر و…Continue reading از تجربه‌ها۲

از مراتب عشق

  از ابتدای امسال پاهایم به طرز دردناک و اذیت کننده‌ای اسپاسم داشتند خصوصاً در طول شب و یا بعدازظهرها موقع خواب. خواب؟ چیزی بود که در تمام این مدت تعریفش را گم کرده بودم. تنها وقتی می‌شد بخوابم که لحظه‌ای بعد از پیچ و تاب بسیار پاهایم در یکی از پهلو رها می‌کردند و…Continue reading از مراتب عشق