گل شب‌بو دیگه شب بو نمی‌ده

 

تمام تیرماه یادش بودم، تمام‌ تیرماه تا همین الآن. چیزهایی را به خاطر آوردم که سالهای طولانی از یاد برده بودم. یاد روزی افتادم که کیس کامپیوترش خراب شد و مجبور بود برود کافی‌شاپ. روزی که خیلی زود رسیده بود و کافی‌شاپ هنوز باز نشده بود و مثل دیوانه‌ها شده بود. یاد امیرها و دختری که دوستش داشت. یاد خاله‌هایش. یاد مادرش. جملات یک به یک بالا می‌آمدند و خاطره‌ای زنده می‌شد. کارهایش، حرف‌هایش… رفتنش… مُردنش…

تمام تیرماه تا همین الآن یادم آمده است. بی‌که بخواهم ذهنم را درخشان کرده و زیر و روی ناخودآگاهم را بهم ریخته. تماشایش می‌کنم و خیال می‌کنم اگر زنده بود الآن برگشته بود؟ با موهای جوگندمی، نشسته بودیم به حرف؟ اصلاً حرفی بود؟ اصلاً خرچنگ خجولم جرأت می‌کرد بیاید؟ لطف می‌کرد بیاید؟ اصلاً زنده می‌ماند سر قرارمان بماند؟ اصلاً زنده ماند؟

چه می‌خواهی؟ چه می‌خواهد؟ گل از ساقه چیده شده که بو نمی‌دهد…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.