یک صندلی کنار خیالم نشانده‌ام*

ناتوانی در ام‌اس علاوه بر ضعیف شدن عضلات، بنا بر تجربه خودم، با فراموش کردن مهارت هم ارتباط دارد. من یادم رفته چطور قل‌ می‌خورند، جطور قلم را دست می‌گیرند چطور قاشق را برمی‌دارند. من از اطرافیانم می‌خواهم جلوی من انجام بدهند و گاهی دستم را بگیرند و به خاطرم بیاورند. مسئله خنده‌داری به نظر می‌رسد ولی حقیقت دارد. من یادم رفته از انگشتانم چطور استفاده کنم چطور مچم را بچرخانم چطور سیب را توی مشتم بگیرم. جالب اینجاست که قلاب‌بافی یادم نرفته و تا به دست می‌گیرم می‌دانم چه کنم. هر چند ضعف عضلات دست چپ کار را سخت می‌کند. زود خسته می‌شوم و می‌گذارم   کنار. ام‌اس سرزمین عجایب است و ما آلیس‌های بینوا. سرزمین هزار تو هزار چهره را بیهوده می‌چرخیم. یا چیزی شبیه بازی جومانجی، پر از‌ مخاطرات غیر قابل پیش‌بینی، آسیب زننده، اما واقعی. گیر‌ افتاده‌ام، نه خودم می‌توانم خودم را خلاص کنم نه دیگری. اگر قبلاً می‌دانستم چه باید کرد حالا نمی‌دانم. یادم رفته است. فراموش کرده‌ام با خودم طناب بردارم، اصلاً تکه نان‌ها را کلاغ شوخی خورده است. گم شده‌ام. بخش گم‌شده‌ها کجاست ای حرمت ملجاء درماندگان؟ ‌

* ساجده جبارپور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.