میمندی، چطوره حالت میمندی؟

سریال یاور را محض اتلاف وقت کرختی بعد از افطار تماشا می‌کردیم. من روزه نبودم اما از همیشه بیشتر گرسنه و تشنه می‌ماندم تقبل الله. کل سریال یک طرف، آصف و پدرش یک طرف. شاید شمایی که تماشا کردی مثل من به این سکانس‌ها حتی خندیدی که مگر می‌شود؟ چرا انقدر خالی بستند. اما من تازه همین دیشب یاد پسر یکی‌یکدانه‌ پدر مجنون قلدری افتادم که یک شب بعد از شام گفته بود لباس بپوش برویم. نمی‌توانست بپرسد کجا، نه خودش نه مادرش. لباس پوشیده بود بدون اینکه بتواند با مادرش خداحافظی کند سوار ماشین شده بودند و اذان خوان رسیده بودند تهران. تازه فهمیده بود حرفهای پدرش را که جدی نمی‌گرفت باید خیلی جدی می‌گرفت. با دختر شریک پدرش ازدواج کند و با هم بروند کانادا. همه چیز آماده بود جز قلب پسر. چاره‌ای نداشت، عکس مادر و دختر محبوبش را با آتش سیگار سوزانده بود و بعد «یه بار رگم رو زدم سوسن بازم می‌زنم…»

نامه‌اش هم با گل‌هایی که تزئینش کرده بود را احتمالاً پدرش از قفسه کتابخانه‌اش برداشته بود و یک پسرک دیوانه‌ای گفته بود و پاره‌اش کرده بود.

مدال سفارشی‌اش هم هرگز تحویل گرفته نشد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.