کاش پیش از خون شدن دل از تو برمی‌داشتم^

مادر اردیبهشت ۹۶ حالش بدتر شد. برادرم او را برد نزد دکتر و بعد رفتند خانه برادرم. آنجا را مادرم دوست داشت. روز بعد، بعد از ظهر می‌رود دستشویی، وضو می‌گیرد، دندان‌هایش را تمیز می‌کند، ژیله‌ای که همسر برادرم داده بود بپوشد را پس می‌دهد سپس رو به قبله دراز می‌کشد. بعد آمبولی می‌کند و برش می‌گردانند و هفت ماه دیگر مهمان ما می‌شود و…

مخلص کلام مادرم همیشه اماده بود. وقتی بچه بودم می‌دیدم مادرم قبل از خواب شهادتین می‌گوید.بدحال که می‌شدخیلی آرام و مطمئن دستم را می‌گرفت و وصیت می‌کرد. ‌

اما من پریروز بغض کردم. اولش نه. وقتی حس کردم قلبم دارد آریتمی می‌زند، وقتی ایستادنش را حس کردم اول یاد جزء قرآنی که تمام نکردم افتادم. یک زمان طولانی همان‌طور قلبم خستگی در می‌کرد. امیر را بیدار کردم. امیر که بیدار شد بغض کردم، کمی اشک ریختم. مدتی طولانی فشار پایین و آریتمی را تجربه کردم، به امیر گفتم اصلاً مثل مادرم نیستم. هنوز بسته‌ام به جهان. هنوز انگار کاری، گرهی، مهری بندم کرده. ‌

همه‌اش فقط سوالی کوتاه است که جوابش واقعی نیست. گریه‌ام از این است. ‌

*صائب تبریزی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.