خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را*

مادر سیب‌زمینی‌های پوست کنده را ریخته بود توی آب و قابلمه آلومینیومی روی چراغ علاءالدین بود. هم زد و یک برگه لواشک در آورد بریزد داخل قابلمه. تکه‌ای لواشک کندم و خوردم. رفت چسبید زیر دندان‌هایم. با زبان و ناخن افتادم به جانش، یکی از دندانها کنده شد. دندان به قدری سفید و تپلی و بی‌نقص بود که لحظاتی تماشایش کردم که من دندان انقدر تر تمیز نداشتم. دندان بغلی‌اش هم لق شد.

مادر می‌خندید ولی.

 

*شاطر عباس صبوحی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.