ذهن زیبا

یک چیز جالب در نوشته‌های قدیمی این است که محاوره محور است. هم ادبیاتش شکسته است هم در گفتگو هستم. با خودم با مارتین و هادی و پدر.

و موقع خواندن گره‌های زیادی از حافظه‌ام باز می‌شود، مثل اینکه همه خانواده همان روزهای اول می‌فهمند قضیه را و حتی با من تا تهران برای گرفتن نظر دکتر نجاران می‌روند. پس چه مرگ ذهنم شده که از یک جایی به بعد فکر کردم تا شش ماه به کسی نگفته بودم؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.