خب، تعطیلات اول عید تمام شد و میشود نالید. دلم رضا نمیداد عید امسال را با نوشتن از درد شروع کنم. چیزی که هست به هر ترتیب. چیز دیگری هم نبود پس سکوت کردم.
قرن جدید را هم ملاقات کردیم، جز اینکه آقای فاطمینیا را گرفت از ما، تحفهای نبود. البته که قرار هم نبود تحفهای باشد، تا بوده همین بوده. با خودم فکر میکردم یعنی چند سال در این قرن خواهم زیست؟ بیست سال؟ چهل سال؟ شاید هم فقط یک بسته کوچک. من طاقت چهل و بیست را ندارم، اما یک بسته کوچک بد نیست. منی که در ماههای آخر سالی که گذشت به قدری درد کشیدم و استرس داشتم که رسماً آماده مرگ شده بودم. مرگ وقتی آمادهایم نمیآید. حتی در کربلا چنین نشد.
یکی در فیسبوک لیست کرده بود که جان به قرن جدید! خوب دارد درو میکند، زد رضا براهنی هم رفت. میدانم خیلی دوستش داشت. مرگ بسیار مقوله عجیبی است. در حالیکه پس از مردن عملاً چیزی را مالک نیستی برایت سنگ قبر چهل میلیونی میتراشند و دزد میآید که بکند ببرد میشود آدم بده. همین است روزگار آقای محمد غزالی، روزی کتاب میدزدیدند تو را نمودند امام، حالا سنگ قبر میدزدند ریگی جابهجا نمیشود.
دیشب موقع تماشای دورهمی فکر کردم خوش به حال مهران مدیری، چقدر شعر از بر است. فکر کردم آیا واقعاً در از بر کردن شعر مشکل داشتم یا یکی از افههای زندگیام بود؟ فکر کردم چقدر میتوانستم اندوخته شعری داشته باشم با شعر. فکر کردم همین که با شنیدن جعلیات شاخکهایم تکان میخورند یعنی میتوانستم با شعر ارتباط بگیرم و همهاش افه بوده معالاسف اینکه اعلام میکردم شعر دوست ندارم. لابد اگر نمیگفتم امیر به جای زرمان شعرها را میفرستاد برای من. شاید حتی درستتر شاعر میشدم. فکر میکنم الآن که آیا میشود من بعد شعر از بر کنم؟
خیلیها بعد از چهل سالگی راهشان را پیدا کردند. حتی عمر خیام را میگویند. بهتر هم هست. هر کی زودتر شروع کرده زودتر هم مرده است هر چند مرگ مقوله عجیبی است و اینطور اینطور هم نبوده است.
شب در اتاق عمل مشغول بودم. فقط یک چهره آشنا بود که خب بیشتر آزار دهنده بود. از درد که بیدار شدم و دوباره خوابیدم جهان خوابم تغییر کرد. دیگر به آن صورت خوابهایم یادم نمیمانند. به مرحله ثبت نمیرسند. اما اینکه دکتر بزرگزاده در خواب در همان محدوده اتاق عمل، همان بالا سر بیمار در تعقیب و گریزم بود به قدر کافی عجیب و غریب هست. و اذیت کننده.
نمیدانم سال جدید چطور سالی میشود. اصلاً نمیدانم بسته کوچک مورد نظر به سال قد میدهد؟ مردن و نمردن مسئله عجیبی است. حالا که نشانههای حیات و میل به زیستن در من بالا رفته است، چه میزان درد مضاعف برای اصلاح وصیتنامهام کفایت میکند؟ درد چی؟ آیا همانند مرگ عجیب نیست؟ چقدر درد را انسانی میتواند تحمل کند؟ حتی حالا که رسماً داد میزنم حال آنکه ظاهراً قسمتی از مشکلات رفع شدند؟ نمیدانم. اصلاً آیا میشود بدون درد زیست؟ تصورش هولناکتر از زیستن با درد است پس… آه ای درد! تو جقدر خوبی!