من نشستم بروی می بخری برگردی

با آرزو رستم‌زاد دراز کشیده بودیم زیر درخت. شب بود. یک فضای سبز کوچولو پیدا کرده بودیم اوایل تقاطع پاسداران همت، بعدها از وسطش راه کشیدند البته. چهارشنبه شبها می‌رفتیم آنجا چای می‌خوردیم. زیر درخت دراز کشیده بودیم. آرزو گفت به نظرت توی بهشت درخت لواشک هست؟ زیرش بایستی اراده کنی لواشک آویزان شود، کش بیاید یک همچون فعلی ازش سر بزند تا دهان آدم.

این وقت شب چه یاد درخت لواشک افتادن است؟ ها آرزو؟

دلتنگی که شاخ و دم ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.