خانم فاطمه یاسری جان

فاطمه فاطمه فاطمه‌

درست گفته‌ای، این جمله این بند از شعری که خودم سروده‌ام، این اسمی که نشست بر درگاه وبلاگم بسیار برایم ارزشمند است. و این لطف، این مهربانی، این شگفتانه در این روزها که بسیار روحم در التهاب است، نه مخدر و مسکن، آن شفایی است که نیازمندش بودم. خود من و سلواست. قلب مچاله‌ای را با سرانگشتان مهربانی مرمت کردن است. این آن آشنایی است که از پس کلمات پیدایت کند بشناسد و به دادت برسد. معجزه مگر همین نیست؟

کلمه‌ها آخ کلمه‌ها. چطور می‌توانم بسنجم تا جبران کنم؟ مگر می‌شود مهر را تراز کرد؟ تو مخاطب شیرین ساکت سالهای دور و نزدیکم، چطور اینطور شناختی‌ام؟

فاطمه. بغض کردم. معنویتی که گفتی را به چشم سر دریافتم. قدرتی دادی به من. قدرتی فرستادی برایم که گمان نکنم بلرزد، چنین که شانه‌هایم را به شوق لرزاندی. مرا ببخش که نمی‌توانم نمی‌شود سپاسگزاری جانانه‌ای بکنم. بغض سنگین رنگین است و دست لرزان هنوز.‌

می‌بوسمت. ‌

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.