بله! آیدا احدیانی دست به قلم بردند (+) و در مذمت «اعدام» البته با استفاده از کلمه لینچ پاورقی باز کردند تا توضیح بدهند چقدر کار مشمئز کنندهای است. داستانش را هم با معرفی خانم و آقای لارنس و دخترشان شروع کرده که چقدر «شریف» هستند. آنها آدمهای شریفی هستند که یکشنبهها کلیسا میروند.
اما در یکی از یکشنبهها در ژوئن سال ۱۹۳۳ مرد شریف داستان که فروشنده است و مغازهاش تعطیل است مجبور میشود برای دقایقی مغازهاش را باز کند چون عدهای منتظر و بیتاب جلوی مغازه میگویند کار ضروری دارند. کار ضروری آنها خریدن طناب و کبریت است. فروشنده نجیب و شریف بعد از رفتن خریداران به سکههای روی میز نگاه میکند ولی برنمیدارد.
مردان طناب را برای لینچ کردن زن لاغر زحمتکش سیاهپوستی میخواستند که «از انبار آقای بوریس دزدی کرده». کبریت را هم برای آتش زدنش. آخ از بیشرفی اعدام کنندگان. وای از اقلیت مظلوم. وای از مردم شریفی که راهشان را تا خانه دور میکنند صحنه اعدام را نبینند با اینکه خیلی عجله دارند برسند خانه.
آخی. وقتی بیشرفها تن نحیف زن سیاهپوست را بالا کشیدند و فریاد زدند«بسوزونیدش»، خانم شریف از شوهرش پرسید کبریت هم فروختی؟ مرد شریف گفت نه. آخی، نازی.
آخر چرا بیشرفها میخواهند اقلیت شریف زحمتکش معترض به تنگی معیشت را لینچ کنند؟ اقلیت همیشه تحت تبعیض در جامعه مذهبی را؟ آخی. قلبم درد گرفت آیدا. خصوصاً وقتی بیشرفها داد زدند «بسوزونیدش»، چون یاد آتش زدن مأمور انتظامی افتادم. ببخشید که داستانت را تحریف کردم. تقصیر تأکیدت روی تعریف شرف و البته سوزاندن بود. آتش اینروزها فقط دست عدهای بیشرف است. باید بیشتر دقت میکردی، تو که بلدی. تو که اوستایی.
آخی.
«ال و هرتا مسیرشان را عوض کردند. پشت کردند به جمعیت. پشت کردند به خانه خودشان. صدای فریادهای جمعیت بلندتر شده بود. یکی داد میزد آتشش بزن. آتشش بزن. هرتا از ال پرسید. کبریت هم خریدند؟ ال گفت نه فقط طناب.
ال و هرتا انسانهای شریفی بودند. انسانهای شریفی که حوصله دردسر نداشتند.»
* اشاره به ماگ سفید آیدا که طرح هشتگ رویش است. عکسش را اووف سال قبل گذاشته بود.