از مهربانی

قول داده بود برویم نمایشگاه عکس آقای شعرانی که با دانش‌آموزانش آمده بود تهران. زیر قولش زد. لباس پوشیدم و تلفنی تاکسی گرفتم و هر چه التماس کرد نروم رفتم. ساعت نزدیک هفت بود و هنوز توی ترافیک گیر کرده بودم. یادم نیست چی شد آرام باخبر شد. زنگ زد که با این ترافیک برسی هم آنجا تعطیل شده، بگو راننده بیاردت پارک لاله. یادم نیست چقدر نشستیم به صحبت. گریه کردم. دلداری داد. مثل بابک و بتول(نجفی) او هم جانب او را گرفت. برگشتیم. آن سر ژیان‌پناه که سمت کارگر است راننده بی‌انصاف درست وسط خیابان پیاده‌مان کرد. باهام تا در خانه آمد. ماند تا وارد خانه شوم. تاریک تاریک شده بود. رفتم بالا. طلبکار شد که آرام فهمیده.‌

همین. دلخور می‌شد که فلانی فهمید. دلجویی نمی‌کرد.‌ من اما نفهمیدم آرام چطور برگشت خانه…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.