از ناشناسی تماس‌ها

سر اتفاقی تعداد زیادی از شماره‌های تلفن دوستان را از دست دادم. به تدریج با هر خبری شماره‌ها را از کسی می‌گیرم و تماسی دوباره برقرار می‌شود. دیروز عصر هم بعد از تماس یکی از همکاران قدیمی زنجیره برقرار و خبر خوب و خبر بد دست به دست شد بعد از ماهها. شماره ناشناسی تماس گرفت و برعکس همیشه جواب دادم، مونا بود. هم دلتنگ بودم و هم دلخور اما دلخوری را نگفتم. بعد از ماهها و شاید نزدیک یک سال داشتیم از دردهای مشترک حرف می‌زدیم و دردهای اضافه شده. از حال مهدیه پرسیدم که گفت آیدا الهی هم خسته است. آخرین‌بار یادم بود مادرش برای عمل انگشت پایش بستری شده بود اما گویا بنده خدا لگنش هم شکسته. یک تخت گذاشتند کنار تخت آیدا. آیدا گفته دعا کنید راحت شوم.

یاد درد و دلمان افتادم. چقدر بعد از آن یواشکی‌اش اتفاق سرمان آمد، برای او سنگین‌تر. تو گویی بخواهی از دره بپری پایین. که خلاص شوی سقوط اما سخت‌تر شود و تو هی بخوری به تخته سنگی ریشه بیرون زده درختی و بدتر آویزان بمانی آن میان از لباست به شاخه‌ای، دست و پا شکسته‌تر، دردناکتر، بی سرانجام‌تر. دلم برای ویولت و نسیم و مریم زنگنه تنگ شد و نگران شدم. از اوایل مهر به این سو هیچ اطلاعی ازشان ندارم. همدردی‌ها و گاهی درد و دلهایی هم اگر بود قطع شده. خبر حال و روز آیدا و مادرش خیلی ناراحتم کرد.

مونا گفت یاد من افتاده، مادرش با اشاره گفته زنگ بزن بهش. وقتی حرف می‌زدیم هم سعی کرد چیزی بگوید به مونا که به سوسن بگو ولنتاین مبارک. مونا خوشحال شد که مادرش سعی کرده حرف بزند. حرف از عشق.

دنیای کوچک منبسط پر چاله چوله و گذر پسِ گذر. چه بی‌خبری خوش خبری. گریه‌های یواشکی، دردهای نگفتنی. نیمه شبهای خستگی. دست دور و نزدیک مرگ. آدمهای رنجور، دردمند. آدمهای دردهای مزمن. بیست ساله، سی ساله. انگار کن ابدی.

تمام ناشدنی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.