خدمت و خیانت اینستاگرام

این یکی آنقدر خاص بود که دلم خواست جدا درباره‌اش بنویسم. یک پستی را هم در اینستاگرام ذخیره کرده بودم به مرور استوری کنم که نشد. یک واحه‌ای بود در دل بیابانی در آفریقا. شهری دور یک دریاچه مانند. تصویر ماتی ازش یادم مانده ولی آبی کبالتی آب میان واحه میان شنزار اُخرایی حالتی سراب‌گونه داشت.

صبح فکر می‌کردم اینستاگرام باعث شد خیلی از وبلاگ دور شوم. علاوه بر پست‌هایی که یادم رفته، هر روز صبح آیه‌ای از قرآن بعدتر تکه‌هایی از صحیفه سجادیه و سرانجام نهج‌البلاغه استوری می‌کردم که اینجا ثبت نشدند. خیلی حیف شد خصوصاً صحیفه که اینجا ندارمش اصلاً. هر چند در نوت گوشی متن‌ها را دارم ولی زمان سپری شده و مزه نمی‌دهد.

چقدر به هوای همان استوری‌های به قول بچه‌ها متفاوت وسوسه شدم و ماندم. چه خوب که نیستم دیگر. چه خوب که وبلاگم هست، قهر نکرد باهام.‌

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.