قصه امروز بانک رفاه کارگران و بهزیستی

سال ۹۰، بعد از برنامه ماه عسل به پیشنهاد آقای کاکاوند، رفتیم بهزیستی ثبت نام کردیم. جایش نبود حتی ولی متقلبانه بود. به ما گفت اجاره‌نامهٔ قلابی از جنوب شهر بگیریم چون با دکتر بهزیستی یک ناحیه محروم تهران آشنا بود. خودش هم همینطوری تشکیل پرونده داده بود برای گرفتن پلاک معلولین. پلاک معلولین را فقط به معلولیت‌های شدید می‌دهند. همیشه دل‌چرکینم چون حس می‌کنم خدا بدجور گذاشت توی کاسه ما و سال بعدش واقعاً معلولیت شدید شدم. بگذریم.

سال بعد همان پزشک در پرونده‌ام درخواست ویلچر اورژانس نوشت ولی ویلچر را ۹ ماه بعد دادند. امیر که رفته بود بگیرد می‌گفت یک سوله از کف تا بالا پر بود از ویلچر. موقع گرفتن هم مددجویی پرسیده بود که چرا به شما می‌دهند ولی به ما نمی‌دهند؟ این تمام ماجرا نبود وقتی امیر با زحمت کارتن ویلچر را آورد طبقه دوم، دیدیم گوشه کارتن را موش جویده و کمی هم زیر نشیمنگاه ویلچر را تست کرده بود. دوباره طفلک دو طبقه برد پایین و رفت بازار عوضش کرد. سال ۹۲ در برنامه ماه عسل قصد داشتم در این مورد بگویم که امیر نگذاشت. محافظه‌کاری؟

جز پلاک معلولین و آن ویلچر و یکبار پول بنزین دیگر هیچی نگرفتیم و جزو «پر درآمد»ها وارد شدیم تا امسال که بالاخره کارهای انتقال پرونده به تبریز را انجام دادیم و با کلی سند و مدرک ثابت شد دیگر پر درآمد نیستیم و قرار شد به من حقوق بدهند و حق پرستاری. الآن سومین ماه است مثلاً حقوق می‌گیرم اما، حق پرستاری بهمن هنوز واریز نشده است. روز شانزدهم اسفند به ما گفتند روز چهاردهم پول به بانک رفاه منتقل شده اما تا امروز خبری نیست. حق پرستاری چقدر است؟ یک‌ونیم میلیون.

سودی که بانک رفاه کارگران از بلوکه کردن پول چند میلیون مددجوی بینوا گیرش می‌آید ارزشش را دارد؟ ‌

به قول آقای حسینی قمی، حتی رهبر هم تأکید کرده بانکداری باید اصلاح شود ولی بعد از ۴۴ سال هیچ دولتی از پس بانکها بر نیامده. سر همین هم که شده من به شازده پهلوی وکالت می‌دهم انقلاب کند!‌

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.