اردیبهشت ۹۷ بود. خودم تنهایی لباس پوشیدم و با کمک هانیه و مریم، برادرزادههایم رفتیم شاهگلی (+). زیر باران ناهار خوردیم. با ایمو با امیر تماس گرفتم که ببیند تا کجاها مستقل شدم ازش. رفتیم دکه عکاسی. لباس سنتی پوشیدیم و عکس گرفتیم. پنج سال گذشته. هانیه ازدواج کرده. مریم را سالهاست ندیدم. سالهاست شاهگلی نرفتم. و… دیگر مستقل نیستم ازش.
چه چیزهای عجیبی حسرت میشود بعدها. الآن حسرتم از استقلال گذشته، بیشتر این است که دیگر نمیتوانم روی ویلچر صاف بنشینم. یا حتی با دستهایم چیزی مثل نعلبکی نگهدارم. یک زمانی نوشته بودم از آهنگهای قاتل، حالا باید بنویسم از عکسهای قاتل.
الهی نازنینم
چه عکس قاتلانهی زیبایی
رنگهای زیبا
لباس زیبا
بانوی زیبا
لبخند زیبا
ژست زیبا
کاش همه قاتلا اینجوری باشن