در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

اینجا نزدیک دمیدن صبح صادق صدای پرنده می‌پیچد. گاهی کلاغ‌ها گاهی گنجشک‌ها. با کلاغها یاد شاهگلی می‌افتم با گنجشکها می‌روم چهارراه/ میدان ایالت ارومیه، جلوی ساختمان دادگستری. نرسیده به ساختمان دادگستری دو سه پله که بروی بالا مغازه دو نبش بزرگی است پر از فابهای چوبی و فلزی. اولین نقاشی با مدادرنگی‌ام را دادم آنجا برایم قاب کردند. مدال ماه تولدم را که یک سنگ سیاه گرد بود و طرح مرد و دلو آب ظریفی از نقره را رویش چسبانده بودند را هم از آنجا خریده بودم. چند سال بعد توی حمام کنده شد افتاد. دلم نسوخت. مگر با این چیزها دلم می‌سوخت؟ همان شکلی سیاه رگه‌دار گرد هم توی گردنم بی‌نظیر بود.

چند تا کارت مینی تبریک هم ازشان خریده بودم. آخری را تا سال ۹۸ فکر کنم نگهداشته بودم. نقاشی گربه سر سفره هفت‌سین بود. یادم نیست دادم به کی.

می‌خواستم از چیز دیگری بنویسم این شد. آخرین خواب مادرم را چند روز است مزمزه می‌کنم. سر سفره خالی سبز رنگی کنار مادرم. ته مانده ماست و پنیر می‌خوریم. آخرین تکه‌های پنیر را من خوردم. خانه پدری بودیم. به مادر می‌گفتم ما هم باید یک خانه‌ای اجاره کنیم. دوازده میلیونی دارم.

سحر سر نماز فکر کردم نکند آخرین روزهاست؟ آخرین لقمه‌ها؟ چرا نکند؟ آخ کاش بکند. پنیری که می‌خوردیم پنیر سنتی روستایی بود که خواهرم فرستاده ولی هنوز نرسیده دستم – حتی نمی‌دانستم فرستاده. می‌دانم. باز دستم می‌ماند توی پوست گردو ولی خیال که می‌شود کرد؟ آخرین لقمه‌ها باشد. سر سفره سبز که دیگر خالی شد. خانه بگیرم دوازده میلیون. خانه‌ام قطعه شش باشد، قبر بی‌نام کنار قبر خواهرم. بجنبم بجنبم.

 

2 دیدگاه روی “در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.