من در جنگم با بدنم

خرداد، اولش با شیرینی مهر استخدامم، پررنگ شد. بعد ماه اولین علامت شروع ام‌اس بود. بعدها شد ماه اولین روزهای آشنایی من و امیر. تلخی‌اش گرفته شد اما انگار این ماه نقطه عطفی شده در زیست من.

آن عضله گردنم که نوشته بودم قد کشیده، حالا دردناک شده و لاجرم کار با گوشی در این شرایط سخت‌‌تر. ترجیح اجباری این است که چاره‌ای اندیشه کنم و مثلاً با خانم نفرزاده فیزیوتراپ خوب سابقم مکاتبه کنم. مدتی احتمالاً استراحت کنم و کمتر بنویسم. یا جای گوشی را عوض کنیم. هر چند خیلی برای چاره‌جویی دیر شده.

اینطوری.

 

8 دیدگاه روی “من در جنگم با بدنم

  1. سلام سوسن عزیزم ان شاءالله خداوند لباس عافیت به تنت بپوشاند اگر ننویسی خیلی دلتنگت میشوم و نگران اما چاره ای نیست باید عزیزم به فکر خودت باشی تا خوب باشی من ناقابل دعاگویت هستم و شاید باور نکنی اما در طول روز بارها میشود که به خاطرم می آیی خیلی مراقب خودت باش برایم دعا کن خیلی محتاجم

  2. ای نفس نوح بیا، وی هوس روح بیا
    مرهم مجروح بیا صِحَت بیمار بیا…

    ان‌شاءالله به زودی جام شفا بنوشی و جامۀ سلامت بپوشی…

    تعدادی از یادداشت‌های متقدم و متأخر را خواندم. بسی روشنگرانه و مسئولانه بود.
    خدا بر قوت قلم و سبزینگی اندیشۀ شما بیفزاید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.