با تشکر از عکاس که زاویه دیدم را بلده

خاندان زرد هستند، با تمام اعوان و انصار. حتی نور داغ صبح هجدهم تیر.

دیشب پرسیدم می‌دانی امروز چه روزی بود؟ نمی‌دانست. گفتم صبح زودش پیامک زدی که «سوسن زود بیا دیگه.»

بامداد نشست بالای سرم و دستم را گرفت. خواب و بیدار فکم گرم شده بود. گفتم یادت هست صبح امروز با خانواده داداش احمدم رفتیم کندوان؟ توی بازارچه‌اش ایستاده بودیم جلوی یک غرفه‌ای که چیزی از بالا لغزید افتاد و تو کمی رفتی عقب، لوله داربست خورد به کمرت و افتاد زمین. صورتت درد را هر چه کرد نتوانست پنهان کند. خطر را از بیخ گوشم رد کرده بودی.

ابتدای خطرات بود.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.