بچه‌های مدرسه والت نمی‌دانم چندم

سال پنجم ابتدایی مدرسه شهید زمردی بودم. یکی از همکلاسی‌هایم آل آصف بود و دیگری آل ارشاد. اولی زرنگ بود دومی سرتق. عین دخترهای الآن بود، کی؟ سال ۶۷-۶۸. یک‌روز توی حیاط چند تایی کتاب داستان پهن کرد روی زمین، برای فروش. گفت مال خودش هستند. من داستان جوجه اردک زشت دو زبانه را برداشتم. الآن دست سیب است فکر کنم.

آل آصف مدرسه راهنمایی هم با ما بود اما آل ارشاد را دیگر ندیدم. دختر عصبی ریزه خوش لباس مغرور در همان صحنه، فروش کتابهای داستانش یخ زده. بی‌که نگاهمان کند کتاب فروخت. دروغ گفته بود؟

امروز عصر شماره ناشناسی تماس گرفت جواب دادم. ناهید بود. بعد از سالها بی محلی من. مثلاً نمی‌دانست من تبریزم ولی می‌دانست امیر دیگر شاغل نیست.  بهترین دوست دبیرستانم بود. خیلی تحملش کردم. اما عجیبش می‌دانید چیست؟ اینکه طی هفته در گالری عکس کتاب سه خپله را دیدم. نمی‌دانم کلاس چندم بودیم، سوم یا چهارم. از کتابخانه برادرم سه خپله را برداشتم دادم ناهید بخواند. یکی دو روز بعد دیدم با مریم جمشیدی صحبت می‌کند، نزدیک که شدم پرسیدم چی شده؟ گفت کتاب را همان روز داده جمشیدی که اول او بخواند. حالا جمشیدی گمش کرده. جمشیدی بی‌که نگاهم کند پایش را انداخت روی هم، دستهایش را روی زانویش گره زد و پایش را تاب داد.

چه مرگم بود؟ کتاب ممنوعه نبود. نایاب بودنش را نمی‌دانستم. همه کتابهای برادرم نایاب است. نگفته، بدون اجازه داده بودم ناهید، او هم بدون اجازه داده بود جمشیدی. زیر آوار مانده بودم. ناهید تنها دوستم بود. ترسو بودم. ارزش کتاب را نمی‌دانستم. مال خودم بود هم همین بود. هنوز هم همینم.

سال ۹۵ از فیروزه خواستم اگر با جمشیدی ارتباط دارد بپرسد. گفته بود چیزی یادش نیست. مثل برادرم که یادش نبود و نیست چه کتابهایی داشته. نگفتم. نتوانستم بگویم. ترسیدم.

سال ۹۴ از آقای اسدالله امرایی درباره کتاب پرسیدم. گفت فقط همان یکبار چاپ شده. کمی بعد خبر داد یک انتشارات در تبریز چاپش خواهد کرد(تصویر پایین). نشد پیش خرید کنم. همان یکبار چاپ شد. دیگر نیست.

کتاب با تصویرهای سیاه قلمش، دختر با دامنهای پفی‌اش. قصر. للـه‌های پسر. جلد سفید و ساده کتاب. نقاشی پشت جلدش. دختر بچه آویزان از گردن مرد قهرمان داستان. رنگ لباسها، چین‌ها و پف‌ها و روبانها. همه فریز شدند در زمانی دور. غیر قابل دست‌یابی. دروغ گفته بود.

خیلی غمگینم. چرا زنگ زده. که چی یازده مرداد می‌آیم تبریز. از ۹۴ باهاش قطع رابطه کردم از بس همین شکلی باهام بازی کرده است. چطور وقتی هرگز بهش جواب ندادم پیگیر این دوستی است؟ با کدام همکلاسی حرف زده اطلاعات گرفته؟ غمیگن و خشمگینم. چرا به شماره ناشناس جواب دادم؟

چرا هنوز خودکار آلمانی که سال ۷۴ جمشیدی داد بهم و گفت یک مسافر آلمانی به پدرش داده را دارم؟ که چی سوسن؟ حق‌السکوت بود؟ خودکار آلمانی جای رمان روسی؟ کتاب نایاب را با خودکاری که هنوز می‌نویسد تاخت زدی؟

عصبانی‌ام.

2 دیدگاه روی “بچه‌های مدرسه والت نمی‌دانم چندم

  1. عجیب است، شما ماشالا جواب کم نمیاورید، مشخصا جزو شیرهای غران پشت کی برد هستید و در زندگی روزمره از عهده مدیریت دوستی و روابط با دیگران بر نمی آیید!
    خصلت سایبری ست دیگر …
    در هر صورت، وقتی دوباره شیر غران پشت کی برد شدید اگر مایلید درباره رژیمی که جانبازهایش را کتک می زند هم چیزی بنویسید. آنها که انشالا نمی خواستند “لخت شوند”؟!

    1. هه! اتفاقاً خیلی شیر غران هستم. بابت همینم مثل سگ می‌ترسند کلاشها. ناهید فرق می‌کرد. بهترین و تنها دوستم در دبیرستان بود و ابله است و احمق و با احمق نباید بحث کرد. باید رهاش کرد.
      درباره جانبازها هم احمق جان چند پست قبل با ارجاع به قلعه حیوانات نوشتم که با انقلابی‌های معترض و تحصن کننده برخورد می‌کنن. اتفاقاً با لختها در حال مالش ببخشید مماشاتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.