چهارشنبه منیر زنگ زد که توانسته بچهها را جمع کند. منتظرند ناهید برسد تبریز. گفتم ناهید نه. گفت ببینم چه میشود. امروز ده صبح قرار عصر را گذاشتیم پارک بانوان محله. سخت بود ولی رفتیم. تسبیح و مهدیه و مادرش هم آمدند. آخرین بار خرداد ۷۵ دیده بودیم هم را. غیر از فیروزه که سال…Continue reading جمع بچههای مدرسه والت
برچسب: فیروزه
بچههای مدرسه والت نمیدانم چندم
سال پنجم ابتدایی مدرسه شهید زمردی بودم. یکی از همکلاسیهایم آل آصف بود و دیگری آل ارشاد. اولی زرنگ بود دومی سرتق. عین دخترهای الآن بود، کی؟ سال ۶۷-۶۸. یکروز توی حیاط چند تایی کتاب داستان پهن کرد روی زمین، برای فروش. گفت مال خودش هستند. من داستان جوجه اردک زشت دو زبانه را برداشتم.…Continue reading بچههای مدرسه والت نمیدانم چندم
همیشه پای یک مرد در میان است
من هنوز همان دخترک دوازده سیزده سالهام که همراه طاهره و فیروزه میرفتیم بعد از مدرسه برای خانواده طاهره سنگک بگیریم. همانی هستم که زدم توی ذوق طاهره که بابا پسرک اصلاً با تو کاری ندارد که! دلش پیش فیروزه است. و طاهره دقیقاً همان/هایی است که در یک فرصت مغتنم، به فیروزه میگوید…Continue reading همیشه پای یک مرد در میان است
همینطوری!
اول اینکه: چشم راستم درد میکند. نه خودِ خودِ چشمم. پلکِ بالاییاش یکهو عصر پنجشنبه شروع کرد به درد کردن و خاریدن و بعد ورم کرد. سنگین شد و دردناک. نمیدانم علتش چی میتواند باشد. تنها ذهنم متوجه این میشود که قبل از خارج شدن از خانه من با تمام قدرت مداد سورمهای رنگ را…Continue reading همینطوری!
از دیدارها
در نظر گرفته بودم روز چهارشنبهی هفتهای که تبریز بودم بروم دانشگاه برای گرفتن مدرکِ موقتم. با زهرا و دوستی که بعد از بیست سال [بیا صدایت بزنم فیروزه، خوبه؟] پیدایم کرده است (+) هم قرار گذاشتم. زهرا آمد دنبالم و طبق معمول با یک ماشین متفاوت [خوشم میآید که هر بار با یک ماشین…Continue reading از دیدارها
لیبی هم آزاد شد!
دیروز همسر برادرم تماس گرفت که یک خانمی آمده بوده در خانهی پدریام و شماره موبایل مرا گرفته است و چون همسر برادرم خوابآلود بوده حتی اسم ایشان را هم نپرسیده بود و فقط میدانست نوهی فلان خانم است و من هر چه به مغزم فشار آوردم اصلاً فلان خانمی به خاطرم نیامد که نیامد.…Continue reading لیبی هم آزاد شد!
چند سال طول کشیده بود؟
روز بعد، هیچ رفتار نامتعادلی از طاهره ندیدم. مثل همیشه هر سه تایی نشستیم پشت نیمکت. زنگ تفریح اول و دوم را هم با هم توی حیاط گشتیم و حرف زدیم و دور درختهای بید حیاط مدرسه چرخیدیم و طاهره از عروسی قریبالوقوع اشرف گفت و من سعی کردم اشرف را در لباس عروسیاش با…Continue reading چند سال طول کشیده بود؟