یک هفته مانده به تولد حضرت علی(ع) سال ۷۷، نهاد نمایندگی رهبری دانشکده پرستاری و مامایی ارومیه از من خواست تابلویی بکشم. با پولی که دادند بوم کوچکی خریدم و خانم فاطمه بنت اسد را در حالی که نوزادی در بغل داشت کشیدم. گوشه کعبه در پس زمینه بود و صورت همسر ابوطالب(ع) را در نور شکاف کعبه محو کردم.
تابلو آماده بود ولی بلد نبودم یا بهتر بگویم اعتماد به نفس نداشتم پایین تابلو گل بکِشم پس رفتم پیش استاد زندی خدابیامرز. ایشان سنی مذهب بودند و -قضاوت نمیکنم اما- زشتترین گلها را زیر پاهای مادر امیرالمؤمنین(ع) کشید. با بغض و خشم از خودم از شَهَر چایی تا دانشکده پیاده رفتم و با قلموهایی که آنجا پیدا کردیم کمی با گلها کار کردم تا با لطافت اثرم بدجنسی نکنند. چقدر گریه کردم. شبش در مراسمی که برگزار شد نگاه از تابلو میدزدیدم.
سال بعدش در تبریز، ناگهان روی شیشه اتوبوس متوجه اثر مینیاتوری شدم که بسیار شبیه کار من بود. همه شهر پر بود. افسوس من هیچ تصویری از کارم تهیه نکردم. همچنان که از تابلوی بزرگی که همراه یک دانشجوی پزشکی برای عاشورا در پنج پرده کار کردیم تصویری ندارم. از کار مشترکمان گزارش تلویزیونی استانی هم گرفتند و من غایب بودم چون آمده بودم خانه(تبریز). بسیار از خودم بابت این سهلانگاریهایم دلخورم.
نمیدانم چه اخلاقی بود که خیلی راحت طراحی و نقاشیهای ارزشمند را به همکلاسیها و هر کسی حتی بچهسال که میخواست میدادم. بخش زیادی از کاریکاتورهایم را بدون گرفتن کپی میدادم انجمن اسلامی. یک کاریکاتور فوقالعاده بزرگ هم از جنبه سایز هم جنبه محتوا از فضای اتاق عمل بیمارستان شهدای تبریز کشیده بودم که آقای نوبری سرپرستار وقت خیلی راحت لوله کرد گذاشت توی کمدش و برنگرداند.
یکبار هم صحنه نبرد شیرها با یک دختر و پسر کشیده بودم که خانم ظریفه حمزه خسروشاهی که الآن خانم دکتر شده ازم خواست و من هم راحت دادم به او. کی؟ سال ۷۰. هاه! چه جالب! حتی خانم شیرخانی معلم کلاس چهارم ابتداییام سر امتحان نقاشی، برگهام را از دستم گرفت گفت این مال من. موضوع نقاشی آزاد بود من هم دو تا قو در نیزار کشیده بودم. ای جان.
القصه. نمیدانم چه بلایی سر آن تابلوهای مناسبتی آمد. احتمالاً پوستر نقاشی استاد فرشچیان جای تابلوی مرا در مراسمها از همان سال گرفته. اما حتماً یک جایی آن بالا، منتظرم هستند تا چشمانم را روشن کنند. نه؟ خصوصاً که بی هیچ چشمداشتی انجامش داده بودم. ولی الآن دستم تنگ است خدا، بزن به حساب لطفاً.
از ذخایر حتمیِ حتمی ست.
خیلی هنرمندانه بود، بسیار ظریف و لطیف و پر مفهوم.
غرق در تماشایش شدم..
عمیق، عمیق.
مطمئن باش که پاداشی بزرگی در انتظار شماست.
احسنت. مرحباً بکم.
این کار اگر مال من بود، همین یه دونه رو برای همیشهام کافی میدونستم.
سلام جناب مرآت، این نقاشی کار استاد فرشچیان است. گفتم که من تصویری از کارم ندارم 🙁
سلام.
پس چرا من این جوری فهمیدم.
اما خداییش خیلی ذوق کردم. خیلی !
گوارایم باشد :))
از آن چه نوشتم. یک رونوشت هم جهت استحضار استاد فرشچیان عزیز،
هر بار در سفر کربلا هنرش را می بینم و برایش درود می فرستم.
خوش به سعادتشون واقعاً.