اول اینکه یکپزشک خودش را باسابقهترین وبلاگ فعال فارسی از سال ۱۳۸۴ معرفی کرده. خیلی به تریج قبای من برخورده. از سال ۱۳۸۲ دارم مینویسم فعال و پر انرژی ماشاالله، دو سال بیشتر. اگر ایران خارجه بود رسماً ازش شکایت میکردم پول خرید یک باب منزل را میکشیدم از حلقومش بیرون. حیف که ایران است و خارج نیست.
دوم اینکه با دعای گربه سیاه باران نمیبارد ولی خب، خونخوارترینشان حجاج بن یوسف بود به گمانم خانم برانداز مذهبی.
سوم اینکه موقع اصلاحات ارضی وبلاگ این نوشتهام را دیدم که دیالوگی از فیلم جنگ جریانها را نوشتهام. پس بالآخره سوت پایان را به نفع سلاحورزی زدند. حجاریان مارموز هم این فیلم را دیده بوده که ماستها را ریخت توی قیمه سلبریتیها. ای زرنگ.
چهارم اینکه داشتم یک مقالهای میخواندم (+) چشمم خورد به این جمله از سموئیل فرید صهیونیست در اوایل دهه ۱۹۳۰ که از احیای مجدد آلمان اظهار نگرانی کرده بود:
یاد نگرانی که نه، وحشت نتانیاهو از احیای امپراتوری ایران افتادم. فقط سوالی که برایم پیش میآید این است که نه مگر کوروش جان با یهودیان بهبه بود؟ پس چرا میترسی بیبی؟ چرا راستش را نمیگویی که زردشتیها یهودیان یکتاپرست را زندهزنده میانداختند در خندقهای آتش؟ چرا قضیه استر خانم را تعریف نمیکنی؟ چرا از استر خانمهایتان در پادشاهیها و دولتهای کنونی غربی عربی رو راست حرف نمیزنی بیبی؟ چرا از زخم دولا پهنای ایرانی شیعه انقدر واهمه داری؟ باطری قلبت ساخت خودتان است بیبی؟ مطمئنی؟
پنجم اینکه هم این باشد که مگر قرارمان اینطور نبود که پنجرهها همیشه آبی باشند اسماعیل؟
*مریم حیدرزاده