و الله علیم بذات الصدور

یک‌بار دوره دانشجویی در اتاق عمل حادثه عجیبی رخ داد. دختر نوزده ساله‌ای که یک تکه پاک‌کن در دماغش گیر کرده بود بدون اطلاع پدر و مادرش توسط نامزدش بستری شده بود تا طی عمل ۱۵ دقیقه‌ای از شر آن سهل‌انگاری کودکی‌اش خلاص شود.

اما قصور بیهوشی باعث شد دختر جوان دیگر بیدار نشود. حادثه نزدیک ساعت اتمام کارورزی بود اما من و فریبا، هم‌اتاقی و همشهری خوبم نرفتیم خوابگاه و در تمام مراحل احیای دختر جوان شرکت فعال داشتیم. اما تمام تلاشها برای بازگرداندن او بی‌نتیجه بود. عروس جوان از دست رفت.

وقتی برگشتیم خوابگاه، شب در اتاق بقیه هم‌بخشی‌ها تمام مراحل را ساده دلانه تعریف کردیم. صبح روز بعد وقتی خانم مشکین‌چی مربی وارد بخش شد، قبل از من و فریبا، هم بخشی‌هایی که نان چاپلوسی مربی‌ها را بلد بودند سق بزنند دوره‌اش کردند و هر چه از ما شنیده بودند را با سر و صدا و آب و تاب به نام خودشان پیچیدند و ما دو نفر سر جایمان خشکمان زد.

یادتان با این رفتار و کردارها در پس ذهنم جا خوش کرده. باز هم الحمدالله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.