قسمت اعظم متن با میکروفون تایپ شده

یک. روایت است پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله یک روز به ابوذر و سلمان هر کدام یک دینار داد.  ابوذر با سکه‌اش چیزهایی خرید اما سلمان همه سکه‌اش را بخشید. آن شب حضرت محمد صلوات الله علیه و آله آتشی روشن کرد و سینی فلزی روی آن گذاشت تا داغ شد، سپس به ابوذر و سلمان گفت بروید روی صفحه فلزی و بگویید با سکه چه کردید؟ سلمان بلافاصله گفت «بخشیدم» و پرید اما ابوذر گفت یا پیامبر من با آن پول خرید کردم اگر شرح بدهم قطعاً می‌سوزم.

 

دو. بچه که بودیم پدرم می‌گفت حضرت محمد صلوات الله علیه و آله فرموده در حمام زیاد توقف نکنید اگر حمام ۲ در داشت من از دری وارد می‌شدم و بلافاصله از در دوم بیرون می‌آمدم.

 

سه. امروز در جایی کلمه حمیم به میان آمد هر وقت در قرآن حمیم را می‌دیدم یاد کلمه حمام می‌افتم از جنبه کلمه بازی. اما امروز وقتی این کلمه را نوشتم و توضیح دادم که از عذاب‌های دوزخ است یک لحظه ذهنم رفت به سفارش پدرم. من نمی‌دانم آن حرف پدرم سند دارد یا نه اما چقدر قشنگ بود اگر مثل سلمان می‌شد از حمیم عبور کرد یا به قول پدرم در حمیم/حمام زیاد توقف نکرد و از دری وارد شد و از در دیگر خارج شد.

 

اله‍ی به سوی تو فرار می‌کنم، ای پناه بی پناهان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.